هاناکی

«هاناکی»
«پارت ۳۶»




ات: بیشتر از اونی که فکر می‌کنی میشناسمت
تهیونگ با حالت خیلی کیوتش گفت
تهیونگ: جدی؟
ات: به پدرم که نگفتی
تهیونگ: نه نگفتم
ات: خوبه
تهیونگ: اوه راستی یادم رفت به مادرم بگم به هوش اومدی باید به دکتر هم بگم
ات: زود برو بهش بگو
تهیونگ رفت بیرون توی راهرو مادرش به سمتش اومد
م/ت: کجا داری میری
تهیونگ: ات به هوش اومده دارم میرم به دکتر بگم
م/ت: خدارو شکر من میرم پیش ات
تهیونگ: باشه اوما برو
مادر تهیونگ رفت بیش ات وقتی ات و دید تند تند راه رفت و بغلش کرد
م/ت: خوشحالم که سالمی
ات: ممنون مادر جون
م/ت: از این به بعد فقط بهم بگو اوما
ات وقتی اینو شنید احساس کرد که دوباره داره مادرشو بغل می‌کنه
ات نتونست جلوی اشکش و بگیره شروع به گریه کردن کرد
م/ت: گریه نکن
ات: مادر جون
م/ت: اگه برات سخته نمی‌خواد بگی
ات: نه سخت نیست اوما فقط یاد مادرم افتادم
م/ت: عزیزم مادرت خیلی زن خوبی بود
ات: شما با مادرم دوست بودین؟
م/ت: اره منو مادرت به خاطر پدر تو و پدر تهیونگ فقط همو داشتیم یا من عمارت شما بودم یا مادرت عمارت ما
ات و مادر تهونگ داشتن با هم حرف میردن که تهیونگ با دکتر اومدن
تهیونگ: ات گریه کردی؟
ات:اره
تهیونگ: چرا ؟
ات: به خاطر اینکه مادرت غافلگیرم کرد
تهثونگ با جدیت گفت
تهیونگ: اوما چی گفتی بهش
ات: تهیونگ اینجوری با اوما حرف نزن
تهیونگ درحالی که می خندید و گفت
تهیونگ: چی اوما
ات: حالا فهمیدی چرا گریه کردم
تهیونگ: ببخشید اوما که اینجوری باهات حرف زدم
م/ت: عیبی نداره پسرم
دکتر: خب به نظر میاد که حالتون خوب باشه میتونید مرخصش کنید
پرستار: اقای کیم لطفاً بیاید فرم و پر کنید که مرخص بشن
تهیونگ: باشه الان میام ......اوما لطفاً وسایل ات و بردار تا من میام دیگه بریم
ات: خودم برمیدارم نمی‌خواد به اوما زحمت بدی
م/ت: نه دخترم تو تازه به هوش اومدی حالت خوب نیست خودم میارم
ات: ممنونم.....اوما
مدتی گذشت مادر تهیونگ داشت وسایل ات و جمع میکرد که تهیونگ اومد
تهیونگ: خب بریم
م/ت: بریم
تهیونگ: ات میتونی راه بری؟
ات: اره بابا فقط ۲ روز بی هوش بودم
ات از جاش بلند شد و میخواست راه بره که خورد زمین تهیونگ نگران به سمت ات رفت
تهیونگ: ات خوبی؟
ات: اره خوبم
تهیونگ: مطمئنی میتونی راه بری
ات:اره میت......
ات میخواست حرف بزنه که تهیونگ ات و براید استایل بغل کرد و به سمت ماشین رفت این حرکت تهیونگ باعث شد ات سکوت کنه


ا:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::ا
گفتم چون تازه به هم اعتراف کردن زوده به خاطر همین
از پارت بعدی پبرین تو چنل روبیکا
دیدگاه ها (۵)

https://wisgoon.com/m.i_j.mفیک نویسه

فیک نویسه https://wisgoon.com/vinferxfic

«هاناکی»«پارت۳۵»توی جیب هاشو گشت ولی چیزی پیدا نکرد نا امید ...

«هاناکی»«پارت۳۵»تهیونگ رفت سمت اون پلاک و در خونه رو زد یکی...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

love Between the Tides²⁸تهیونگصدای آمبولانس رو شنیدم سریع او...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط