هت وارث
هـ؋ـت وارث🍷
Part1
یونگی:تهیونگ !این شرکت باید یه وارث داشته باشه !نزدیک ۳۰ ساله که باهم دوستیم و کنار هم اینجارو تاسیس کردیم. خودت گفتی عاشق نمیشیم و ازدواج نمیکنیم !
نامجون:تهیونگ راضی شو .باید یه نفر باشه که
تهیونگ: چطور یه وارث بیاریم درحالی که هیچکدوممون ازدواج نکردیم؟هاااا(کمی داد)
جیهوپ:پسر ...کلی پرورشگاه هست ؛فقط یه نفر رو به سرپرستی قبول میکنم(با صدای بم و در این حال جام شرابش رو هم تو دستش میچرخوند 🍷)
جونگکوک:یه بچه ۱۷ ،۱۸ ساله برامون اوکی !اون فقط باید این شرکت مافیایی رو بچرخونه !
جین:فرقی هم نمیکنه دختر باشه یا پسر مهم اینکه که ما الان به یه وارث نیاز داریم !
تهیونگ: گیریم که یه بچه رو به سرپرستی گرفتیم !من مردم ،تو مردی بقیه که زنده میمونن .من الان ۲۹ سالمه نمی تونم همچین ریسکی کنم !
جیمین: وایی رفیق انقدر سخت نگیر .اگرم یکیمون زنده موند اون بچه هنوزم وارث میمونه !
نامجون:تهیونگ این همه مدت تو رییس بودی و هستی .فقط یه بچه رو باید به سر پرستی قبول کنیم .فقط یه برقه رو امضا میکنی و تمام .ما تصمیمون رو گرفتیم ...
تهیونگ: (دستاش رو روی شقیقه اش میزاره رو آهی میکشه و میگه:
تهیونگ :باشه ...فقط من بهتون گفته باشم ،اتفاقی افتاد منو مقصر ندونید
جونگکوک:نگران نباش
جین:پس فردا به سمت پرورشگاه اوک حرکت میکنیم
"ویو به فردا "
"تهیونگ "
۴ بامداد بود و خوابم نمیبرد .همش تو فکر اون قضیه بودم !یه جورایی اصلا حس خوبی نسبت بهش نداشتم .از جام بلند شدم و به سمت بالکن رفتم ؛یه نخ سیگار برداشتم و با فندک روشنش کردم .میدونستم آخرش مجبور میشیم از هم جدا شیم ولی من نمیتونستم جلوشون رو بگیرم که صرف نظر کنن .
با آسمون نگاه کردم ،کمی روشن شده بود اما میتونست ستاره هارو دید .به ستاره ها خیره شدم ؛زیبایی چشم گیری داشتن .قابل ستایش بود .یه نخ سیگار رو کامل کشیدم و به سمت اتاق رفتم
.
.
.
"ویو صبح "
یه دوش آب سردی گرفتم و از حموم اومدم بیرون .مثل همیشه کت شلوارم رو پوشیدم و از اتاق خارج شدم .صدای خنده ی جیهوپ و جین تا طبقه ی دوم میومد .به پایین رفتم .همه سر میز صبحونه نشسته بودن و مثل همیشه باهم خوشحال بودم ....
ادامه دارد
Part1
یونگی:تهیونگ !این شرکت باید یه وارث داشته باشه !نزدیک ۳۰ ساله که باهم دوستیم و کنار هم اینجارو تاسیس کردیم. خودت گفتی عاشق نمیشیم و ازدواج نمیکنیم !
نامجون:تهیونگ راضی شو .باید یه نفر باشه که
تهیونگ: چطور یه وارث بیاریم درحالی که هیچکدوممون ازدواج نکردیم؟هاااا(کمی داد)
جیهوپ:پسر ...کلی پرورشگاه هست ؛فقط یه نفر رو به سرپرستی قبول میکنم(با صدای بم و در این حال جام شرابش رو هم تو دستش میچرخوند 🍷)
جونگکوک:یه بچه ۱۷ ،۱۸ ساله برامون اوکی !اون فقط باید این شرکت مافیایی رو بچرخونه !
جین:فرقی هم نمیکنه دختر باشه یا پسر مهم اینکه که ما الان به یه وارث نیاز داریم !
تهیونگ: گیریم که یه بچه رو به سرپرستی گرفتیم !من مردم ،تو مردی بقیه که زنده میمونن .من الان ۲۹ سالمه نمی تونم همچین ریسکی کنم !
جیمین: وایی رفیق انقدر سخت نگیر .اگرم یکیمون زنده موند اون بچه هنوزم وارث میمونه !
نامجون:تهیونگ این همه مدت تو رییس بودی و هستی .فقط یه بچه رو باید به سر پرستی قبول کنیم .فقط یه برقه رو امضا میکنی و تمام .ما تصمیمون رو گرفتیم ...
تهیونگ: (دستاش رو روی شقیقه اش میزاره رو آهی میکشه و میگه:
تهیونگ :باشه ...فقط من بهتون گفته باشم ،اتفاقی افتاد منو مقصر ندونید
جونگکوک:نگران نباش
جین:پس فردا به سمت پرورشگاه اوک حرکت میکنیم
"ویو به فردا "
"تهیونگ "
۴ بامداد بود و خوابم نمیبرد .همش تو فکر اون قضیه بودم !یه جورایی اصلا حس خوبی نسبت بهش نداشتم .از جام بلند شدم و به سمت بالکن رفتم ؛یه نخ سیگار برداشتم و با فندک روشنش کردم .میدونستم آخرش مجبور میشیم از هم جدا شیم ولی من نمیتونستم جلوشون رو بگیرم که صرف نظر کنن .
با آسمون نگاه کردم ،کمی روشن شده بود اما میتونست ستاره هارو دید .به ستاره ها خیره شدم ؛زیبایی چشم گیری داشتن .قابل ستایش بود .یه نخ سیگار رو کامل کشیدم و به سمت اتاق رفتم
.
.
.
"ویو صبح "
یه دوش آب سردی گرفتم و از حموم اومدم بیرون .مثل همیشه کت شلوارم رو پوشیدم و از اتاق خارج شدم .صدای خنده ی جیهوپ و جین تا طبقه ی دوم میومد .به پایین رفتم .همه سر میز صبحونه نشسته بودن و مثل همیشه باهم خوشحال بودم ....
ادامه دارد
- ۵.۹k
- ۰۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط