یه زنی میگفت

یه زنی میگفت:
فهمیدم شوهرم با یه دختری تو فیس بوک پی ام بازی میکردن،دختره اسم خودشو گذاشته (پروانه طلایی)
پی ام هاشنو چک کردم دیدم به همدیگه حرفهای قشنگ و عاشقانه میزنن و قرار ازدواج گذاشتن.
شوهرم تو فیس اسم خودشو گذاشته(پسر دنیا دیده)
یه فکری تو سرم زد که ازش انتقام بگیرم،رفتم تو فیس بوک برای خودم اشتراک درست کردم و اسم خودمو گذاشتم(ابو القعقاع)
رفتم و همش متن و فیلم های ترسناک درباره قتل و آتش زدن آدمها و گردن زدن ت فیس بوک فرستادم و یه متن برای شوهرم فرستادم نوشتم:این دختر که اسمش پروانه طلایی هست،زن منه و من از دارو دسته داعش هستم و از تو همچی میدونم،اسمش و اسم مادرش و اسم همه خواهر برادراش و کجا ساکنه کجا کار میکنه رو بهش گفتم و بهش گفتم به خدا قسم اگر تو رو دوباره تو فیس بوک ببینم گردنتو در جا مثل شاه میزنم فقط امتحان کن بچه ننه.
خلاصه روز بعد دیدم صورتش سرخ و زرد شده و از خونه اصلا بیرون نمیرفت،فیس بوک،وات،اینستا و بقیه برنامه های چت را حذف کرد و یه گوشی ساده خرید،هر چند لحظه میره و میاد تو حال خونمون و میگه اذان عصر کی میگن.
خدا شاهده هدایتش کردم.
وهدایت دهنده خداوند منانه.👍 🏼 👍 🏼 👍 🏼 👏 🏼 👏 🏼 👏 🏼
میگن شیطان دو ترم برای تمرین پیشش ثبت نام کرد.😂 😂 😂 😂 😂
دیدگاه ها (۲۳)

پرنده ای که میخواهد کوچ کندبگذاربرود....هوای سرد بهانه است *...

✖ ✖ بعضیا رو نباید تحویل میگرفتیم✖ ✖ ولی گرفتیم....❄ ب...

😂 😂 😂 مخاطب خاص

طلا باش تا اگر روزگار آبت کردروز به روز طرحهای زیباتری از تو...

#رویای #جوانی #پارت_۱۴من گرفتمش سمت همون ریل و گفتم .( _ سور...

#رویای #جوانی #پارت-۱۰وقتی سوار ماشین شدیم یادمون افتاد که آ...

#آخرین_نگاه پارت۲ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط