بیبی کوچولوی من
بیبی کوچولوی من
Part:1
ویو ا.ت
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم.دست و صورتمو شستم و کارای مربوطه رو انجام دادم و یونیفرم مدرسمو پوشیمو کولمو گرفتم رفتم پایین و آجوما گفت
آجوما:دخترم صبحونه حاضره
ا.ت:ممنون آجوما
نشستم یکم صبحونه خوردم و عاشق شیرکاکائو بودم پس ی لیوان پر پر شیرکاکائو خوردم و بلند شدم رفتم سوار ماشین شدم و چون اولین روز مدرسه بود ادرس رو به بادیگاردم دادم و وقتی رسیدیم در ماشین باز کردم و پیاده شدم.
ویو تهیونگ
دیگه آماده شده بودم و وقت این بود که جیمین رو بیدار کنم رفتم سمت در اتاقش که دیدم در اتاقش باز شد و گفتم
تهیونگ:چه عجبب شما به خودت زحمت دادی بلند شدی
جیمین:بسه بسه بریم مدرسه دیر میشه
رفتیم پایین و صبحونه خوردیم و جیمین گفت
جیمین:امروز بادیگارد مارو میبره؟
تهیونگ:نه!وقتی من هم رانندگی بلدم هم گواهینامه دارم به بادیگارد نیازی نیست*خنده*
جیمین:اوک بزن بریم*لبخند*
ویو ا.ت
از ماشین پیاده شدم که دیدم یورا داره با عجله میاد سمتم و منم دستامو باز کردم یهو پرید بغلم بعد چند مین از بغلم اومد بیرون و گفت
یورا:دختر کجا بودی دلم برات تنگ شده بود
ا.ت:ترافیک بود منم خیلی دلم برات تنگ شده بود
یورا:راستی میدونستی قراره دوتا از خوشگل ترین و جذاب ترین پسرای دنیا بیان اینجا؟*ذوق*
ا.ت:آه یورا باز تو داری برای اون پسرایی که خیلی خودشیفته هستن خودتو میکشی*کلافه*
یورا:بابا یبار هم که شده مث آدم با من ذوق کن
ا.ت:بیا بریم حوصله اونارو ندارم
ویو توی سالن مدرسه
لایک فراموش نشه🎀😭
Part:1
ویو ا.ت
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم.دست و صورتمو شستم و کارای مربوطه رو انجام دادم و یونیفرم مدرسمو پوشیمو کولمو گرفتم رفتم پایین و آجوما گفت
آجوما:دخترم صبحونه حاضره
ا.ت:ممنون آجوما
نشستم یکم صبحونه خوردم و عاشق شیرکاکائو بودم پس ی لیوان پر پر شیرکاکائو خوردم و بلند شدم رفتم سوار ماشین شدم و چون اولین روز مدرسه بود ادرس رو به بادیگاردم دادم و وقتی رسیدیم در ماشین باز کردم و پیاده شدم.
ویو تهیونگ
دیگه آماده شده بودم و وقت این بود که جیمین رو بیدار کنم رفتم سمت در اتاقش که دیدم در اتاقش باز شد و گفتم
تهیونگ:چه عجبب شما به خودت زحمت دادی بلند شدی
جیمین:بسه بسه بریم مدرسه دیر میشه
رفتیم پایین و صبحونه خوردیم و جیمین گفت
جیمین:امروز بادیگارد مارو میبره؟
تهیونگ:نه!وقتی من هم رانندگی بلدم هم گواهینامه دارم به بادیگارد نیازی نیست*خنده*
جیمین:اوک بزن بریم*لبخند*
ویو ا.ت
از ماشین پیاده شدم که دیدم یورا داره با عجله میاد سمتم و منم دستامو باز کردم یهو پرید بغلم بعد چند مین از بغلم اومد بیرون و گفت
یورا:دختر کجا بودی دلم برات تنگ شده بود
ا.ت:ترافیک بود منم خیلی دلم برات تنگ شده بود
یورا:راستی میدونستی قراره دوتا از خوشگل ترین و جذاب ترین پسرای دنیا بیان اینجا؟*ذوق*
ا.ت:آه یورا باز تو داری برای اون پسرایی که خیلی خودشیفته هستن خودتو میکشی*کلافه*
یورا:بابا یبار هم که شده مث آدم با من ذوق کن
ا.ت:بیا بریم حوصله اونارو ندارم
ویو توی سالن مدرسه
لایک فراموش نشه🎀😭
۱.۵k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.