لذتی که توی خوابیدن با لباس مدرسه توی رختخواب بین ساعات ۷
لذتی که توی خوابیدن با لباس مدرسه توی رختخواب بین ساعات ۷:۰۰ تا ۷:۱۵ وجود داشت توی هیچ چیزی دیگه وجود نداشت و نخواهد داشتیادش بخیر... در به در دنبال یکی میگشتیم کتابامونو جلد کنه! همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم تا ببینم کدوم پاراگراف برای خوندن به من می افته.. یادش بخیر یکی از استرس های زمان مدرسه این بود که زنگ ورزشمون چه روزیه و چه ساعتی؟!! افتادن زنگ ورزش اونم دو زنگ آخر پنجشنبه از انتصاب به عنوان مدیر کل شرکت مایکروسافت هم بالاتر بود. من مدرسه که میرفتم همیشه سر کلاس به این فک میکردم که اگه پنکه سقفی بیفته کله کیا قطع میشه! وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم. تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن! یادتون میاد اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صد برگ واسش انتخاب می کردیم!!!یادش به خیر... چه زود بزرگ شدیم و آرزوها و خاطرات زیبای کودکیمون رو فراموش کردیم. یادش بخیر، ﺑﭽﻪ که ﺑﻮﺩﯾﻢ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺎﺩرو میگرفتیم تا ﮔﻢ ﻧﺸﯿﻢ. عکس برگردون میخریدیم و با آب دهن میچسبوندیم تو دفترمون؟ یا عکس آدامس خرسی رو با آب دهن میچسبوندیم ساق دستمون! کلی هم کیف میکردیم!اون وقتا زندگی شیرین بود و طعم دیگه ای داشت.. نی نی پرارین وقتی که صدای هواپیما رو میشندیم می پریدیم تو حیات، براش دست تکون میدادیم!! می نشستیم به انتظارکلاس چهارم تا با خودکار بنویسیم! وقتی مامان می پرسید ساعت چنده میگفتیم بزرگه رو 6 و کوچکه رو 4... وقتی نقاشی میکردیم خورشیدو رو زاویه برگه میکشیدیم! یادت میاد؟؟؟ در یخچالو کم کم میبستی تا ببینی لامپش چه جور خاموش میشه! اگه کسی بهت میگفت برو آب برام بیار اول خودت از سر لیوان میخوردی و دهنتو با دستت پاک میکردی! قدیما شبا بالا پشت بوم میخوابیدیم و ستاره ها رو میشمردیم و دلمون به وسعت یه آسمون بود! این روزها چشم میندازیم به سقف محقر اتاقمون و گرفتاری هامونو میشمریم...اما دوست خوبم امروز ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﻬﺮ ﻧﮑﻦ ﭼﻮﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ کس رﻮ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﻪ!
۷.۸k
۳۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.