پارت ۳۳ رمان دژخیم
♥️نام رمان:
#دژخیم
♥️به قلم:
#نیلوفر_رستمی
#پارت_۳۳
- پسر تو یه جو عقل تو کلهات نیست؟ چرا خودتو وارد این ماجرا میکنی وقتی میدونی چوب دو سر سوزه؟ ماجرای سود و ضرر پدرته، خب بذار خودش حلش کنه؛ تو پاتو بکش بیرون. تو و این فرقه، الان جفت آب و آتیشین! اینطوری که تو میگی نه رحم و مروت دارن و نه خدا و پیامبر سرشون میشه! یه درصد بو ببرن کی هستی دخلت اومده!
- داری از رو لوزالمعده حرف میزنیآ فرهاد! دِ آخه عقل کل، تو این همه مدت با من بودی، هنوز نفهمیدی سقوط بهنام، مُردن منه؟ اون از بین بره، انگار من باختم! باید کلاهمو نگه دارم که باد زرتی پَرِش نده یا نه؟
فرهاد نفس عمیقی کشید و هنوز حرفی نزده بود که دکتر سماوات از اتاقی که ماریا در آن بستری بود، بیرون آمد و درحالیکه به پرستار توصیههای لازم را میگفت، نگاهش به سیاوش افتاد و با لبخند یک تای ابرویش را بالا انداخت.
سیاوش متقابلا لبخند زد و قبل از اینکه دکتر سمتش بیاید، او جلو رفت و دستهایش را باز کرد و گفت:
- بهبه! دکتر سماوات بزرگ و گل و گلاب! سایهتون سنگین شده آقا. پارسال دوست امسال آشنا، بیخبر بودیم ازتون.
دکتر که از لحن او لبخندش غلظت گرفته بود، چیزی درون پوشه برای پرستار نوشت و بعد از رفتن او، رو به سیاوش کرد و درحالیکه با هم دست میدادند گفت:
- من که همین حوالیام، این دانشجوی سرتقمه که چشمام تو آسمون پِیاش میگرده و عینهو اجنه بیهوا جلو روم ظاهر میشه.
- بپا بسمالله نگی که ماها روش حساسیم، غیب میشیم دیگه کو تا دوباره با آدم جماعت چشم تو چشم بشیم.
دکتر تکخندهای کرد و سیاوش گفت:
- حال مریض من چطوره دکتر؟ تونستی بَرِش گردونی یا باس بریم پیرهن سیاه تن کنیم واسه خاکسپاری؟
دکتر ابروهایش را بالا انداخت و همراه با ادای «مریض تو؟»، با لحنی سوالی و متعجب، نگاه مشکوک و معنادارش را یک دور بین سیاوش و فرهاد چرخاند و بعد رو به فرهاد ادامه داد:
- مگه دخترخالهی تو نبود کامرانی؟!
فرهاد لب پایینش را با سر زبان تر کرد و دستهایش را توی جیب روپوشش فرو برد. همانطور که جلو میرفت گفت:
- دخترخالهی مادرمه دکتر. بهتون که گفتم، بنده خدا اینجا غریبه، از شهرستان اومده و سر تقسیم خوابگاه جای خالی واسهاش نمونده. اینه که سپردم سیاوش یه جای خوب براش جفت و جور کنه که اقلا ترم یک رو سر کنه، ولی چون نگفتم آشنا و فامیله، نمیشناسدش.
دکتر با تأمل سری تکان داد و بعد رو به سیاوش گفت:
- سعی کن مِن بعد واحدهای عملی رو حضور داشته باشی. دانشگاه تاکید کرده دانشجو مؤظفه سر کلاس باشه که یاد بگیره جای چی، کجاست و اگه یه وقت رفت بالا سر مریض، بیهوا بند رو آب نده.
❌شات و کپی پیگرد قانونی دارد❌
@Nilufar_Rostami✍
http://Instagram.com/_nilufar_rostami_♥️
#دژخیم
♥️به قلم:
#نیلوفر_رستمی
#پارت_۳۳
- پسر تو یه جو عقل تو کلهات نیست؟ چرا خودتو وارد این ماجرا میکنی وقتی میدونی چوب دو سر سوزه؟ ماجرای سود و ضرر پدرته، خب بذار خودش حلش کنه؛ تو پاتو بکش بیرون. تو و این فرقه، الان جفت آب و آتیشین! اینطوری که تو میگی نه رحم و مروت دارن و نه خدا و پیامبر سرشون میشه! یه درصد بو ببرن کی هستی دخلت اومده!
- داری از رو لوزالمعده حرف میزنیآ فرهاد! دِ آخه عقل کل، تو این همه مدت با من بودی، هنوز نفهمیدی سقوط بهنام، مُردن منه؟ اون از بین بره، انگار من باختم! باید کلاهمو نگه دارم که باد زرتی پَرِش نده یا نه؟
فرهاد نفس عمیقی کشید و هنوز حرفی نزده بود که دکتر سماوات از اتاقی که ماریا در آن بستری بود، بیرون آمد و درحالیکه به پرستار توصیههای لازم را میگفت، نگاهش به سیاوش افتاد و با لبخند یک تای ابرویش را بالا انداخت.
سیاوش متقابلا لبخند زد و قبل از اینکه دکتر سمتش بیاید، او جلو رفت و دستهایش را باز کرد و گفت:
- بهبه! دکتر سماوات بزرگ و گل و گلاب! سایهتون سنگین شده آقا. پارسال دوست امسال آشنا، بیخبر بودیم ازتون.
دکتر که از لحن او لبخندش غلظت گرفته بود، چیزی درون پوشه برای پرستار نوشت و بعد از رفتن او، رو به سیاوش کرد و درحالیکه با هم دست میدادند گفت:
- من که همین حوالیام، این دانشجوی سرتقمه که چشمام تو آسمون پِیاش میگرده و عینهو اجنه بیهوا جلو روم ظاهر میشه.
- بپا بسمالله نگی که ماها روش حساسیم، غیب میشیم دیگه کو تا دوباره با آدم جماعت چشم تو چشم بشیم.
دکتر تکخندهای کرد و سیاوش گفت:
- حال مریض من چطوره دکتر؟ تونستی بَرِش گردونی یا باس بریم پیرهن سیاه تن کنیم واسه خاکسپاری؟
دکتر ابروهایش را بالا انداخت و همراه با ادای «مریض تو؟»، با لحنی سوالی و متعجب، نگاه مشکوک و معنادارش را یک دور بین سیاوش و فرهاد چرخاند و بعد رو به فرهاد ادامه داد:
- مگه دخترخالهی تو نبود کامرانی؟!
فرهاد لب پایینش را با سر زبان تر کرد و دستهایش را توی جیب روپوشش فرو برد. همانطور که جلو میرفت گفت:
- دخترخالهی مادرمه دکتر. بهتون که گفتم، بنده خدا اینجا غریبه، از شهرستان اومده و سر تقسیم خوابگاه جای خالی واسهاش نمونده. اینه که سپردم سیاوش یه جای خوب براش جفت و جور کنه که اقلا ترم یک رو سر کنه، ولی چون نگفتم آشنا و فامیله، نمیشناسدش.
دکتر با تأمل سری تکان داد و بعد رو به سیاوش گفت:
- سعی کن مِن بعد واحدهای عملی رو حضور داشته باشی. دانشگاه تاکید کرده دانشجو مؤظفه سر کلاس باشه که یاد بگیره جای چی، کجاست و اگه یه وقت رفت بالا سر مریض، بیهوا بند رو آب نده.
❌شات و کپی پیگرد قانونی دارد❌
@Nilufar_Rostami✍
http://Instagram.com/_nilufar_rostami_♥️
۵.۴k
۲۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.