Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
سیاوش:و من حنانه رو دوست دارم
دریا: پس چیکار به من داریدد؟
حنانه:فقط دوماه ازدواج کنید ک بعد طلاق بگیرید چون منم خوشم نمیاد عشقم با کسی دیگه ای باشه
اینو گفتن و رفتن دنبال گوشیم میگشتم ک پیداش نکردم فهمیدم بابام ورداشته بدنم درد میکرد و کبود سیاه شده بود
(کامیار)
رفتم شرکت امیرعلی و بعد از کلی احوال پرسی نشستیم
امیرعلی: خب کامیار کارت چی بود ک اینقدر عجله داشتی؟
کامیار: میدونی ک من الان ۶ ماه با یک دختریم به نام دریا
امیرعلی: اره شنیدم
کامیار:خب الان باباش میخواد زورکی اونو به یک پسر دیگ بده
امیرعلی: خب؟
کامیار:تو داداشت بود ک یکی رو دوست داشت بعد بابایی دختره میخواست دختره رو عروس کنه چیکار شد ک دختره اورد پیش خودش
امیرعلی: دختره رو دزید از شب عروسیش و همون شب عقدش کرد و دیگ مامان بابایی دختره از ترس ابروشون دیگ دنبالش نرفتن
کامیار: خب بیشتر توضیح بده
امیرعلی همه چیزو برام تعریف کرد منم رفتم خونه و همه چیزو برای مامان بابام تعریف کردم
باباکامیار:تو دیوانه شدی پسر از سر عاشقی
کامیار: بابا من دریا رو دوست دارم به چی زبونی بگم
مامان کامیار: ماهم دریا رو دوست داریم و هرکاری ک بخوای بکنی ما پشتیم، نه مرتضی؟
باباکامیار: پففف اره
(دریا)
با زور مامانم حاضر شدم ک بریم خرید عروسی بکنیم حالم داشت بد میشد از سیاوش سوار ماشین شدیم حرکت کردیم هرچی تو کوچه رو نگاه کردم خبری از کامیار نبود،اول رفتیم خرید لباس عروسی با زور مامانم لباس هارو میپوشیدم
سیاوش: مثل ماه شدی دریا من
دریا: حال بهم زن(اروم)
لباس عروس گرفتیم کفش و تاج هم گرفتیم سیاوش هم برای خودش کت شلوار گرفت حنانه هم با یک ارایشگر هماهنگ کرد برای فردا شب
(کامیار)
میدونستم ک حنانه سیاوش دوست داره برای همین اولین نقشم همین بود،بهش زنگ زدم
کامیار: سلام حنانه منم کامیار خبی؟
حنانه: چیه چرا زنگ زدی بهم؟
کامیار: کار واجب باهات دارم میتونی بیایی یکجا بیبینمت
حنانه: الان با دریا سیاوشم امدن لباس عروس بخرن
اینو ک گفت خون تو رگام انگار وایستاد
کامیار: خواهش میکنم کار واجبی
حنانه: باشه نیم ساعت دیگ بیا پارک جای خونمون
کامیار: اوک
(دریا)
یک دفعه حنانه باهامون خداحافظی کرد رفت تعجب کردیم یکی بهش زنگ زد و با عجله رفت
(کامیار)
تو پارک نشسته بودم ک با دیدن حنانه از جام بلند شدم
کامیار: سلام
اینم عمل به قول امیدوارم خوشت امده باشه
سیاوش:و من حنانه رو دوست دارم
دریا: پس چیکار به من داریدد؟
حنانه:فقط دوماه ازدواج کنید ک بعد طلاق بگیرید چون منم خوشم نمیاد عشقم با کسی دیگه ای باشه
اینو گفتن و رفتن دنبال گوشیم میگشتم ک پیداش نکردم فهمیدم بابام ورداشته بدنم درد میکرد و کبود سیاه شده بود
(کامیار)
رفتم شرکت امیرعلی و بعد از کلی احوال پرسی نشستیم
امیرعلی: خب کامیار کارت چی بود ک اینقدر عجله داشتی؟
کامیار: میدونی ک من الان ۶ ماه با یک دختریم به نام دریا
امیرعلی: اره شنیدم
کامیار:خب الان باباش میخواد زورکی اونو به یک پسر دیگ بده
امیرعلی: خب؟
کامیار:تو داداشت بود ک یکی رو دوست داشت بعد بابایی دختره میخواست دختره رو عروس کنه چیکار شد ک دختره اورد پیش خودش
امیرعلی: دختره رو دزید از شب عروسیش و همون شب عقدش کرد و دیگ مامان بابایی دختره از ترس ابروشون دیگ دنبالش نرفتن
کامیار: خب بیشتر توضیح بده
امیرعلی همه چیزو برام تعریف کرد منم رفتم خونه و همه چیزو برای مامان بابام تعریف کردم
باباکامیار:تو دیوانه شدی پسر از سر عاشقی
کامیار: بابا من دریا رو دوست دارم به چی زبونی بگم
مامان کامیار: ماهم دریا رو دوست داریم و هرکاری ک بخوای بکنی ما پشتیم، نه مرتضی؟
باباکامیار: پففف اره
(دریا)
با زور مامانم حاضر شدم ک بریم خرید عروسی بکنیم حالم داشت بد میشد از سیاوش سوار ماشین شدیم حرکت کردیم هرچی تو کوچه رو نگاه کردم خبری از کامیار نبود،اول رفتیم خرید لباس عروسی با زور مامانم لباس هارو میپوشیدم
سیاوش: مثل ماه شدی دریا من
دریا: حال بهم زن(اروم)
لباس عروس گرفتیم کفش و تاج هم گرفتیم سیاوش هم برای خودش کت شلوار گرفت حنانه هم با یک ارایشگر هماهنگ کرد برای فردا شب
(کامیار)
میدونستم ک حنانه سیاوش دوست داره برای همین اولین نقشم همین بود،بهش زنگ زدم
کامیار: سلام حنانه منم کامیار خبی؟
حنانه: چیه چرا زنگ زدی بهم؟
کامیار: کار واجب باهات دارم میتونی بیایی یکجا بیبینمت
حنانه: الان با دریا سیاوشم امدن لباس عروس بخرن
اینو ک گفت خون تو رگام انگار وایستاد
کامیار: خواهش میکنم کار واجبی
حنانه: باشه نیم ساعت دیگ بیا پارک جای خونمون
کامیار: اوک
(دریا)
یک دفعه حنانه باهامون خداحافظی کرد رفت تعجب کردیم یکی بهش زنگ زد و با عجله رفت
(کامیار)
تو پارک نشسته بودم ک با دیدن حنانه از جام بلند شدم
کامیار: سلام
اینم عمل به قول امیدوارم خوشت امده باشه
۹.۴k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.