Vanil

Vanil🌟
Part 11

پنج ماه از روزی که شرلوک شروع کرد به کار کردن گذشته . توی این پنج ماه انقد سرش شلوغ بود که حتی وقت نکرده بود به دیدن ویلیام بره ، صبح ها زودتر از همه بیدار میشد و شب ها هم دیر تر از بقیه می‌خوابید .
امروز بعد پنج ماه بلخره وقت آزاد پیدا کرده بود .
بعد حاضر شدن به طرف شیرینی فروشی حرکت کرد ، در شیرینی فروشیو باز کرد که صدایی توجهشو جلب کرد
_ مغازه تعطیله !
شرلوک نگاهشو به لوئیسی که پشت پیشخان بی‌حال نشسته بود داد
+ حالا دیگه غریبه شدم ؟
لوئیس با تعجب به شرلوک نگاه کرد و بعد لبخندی زد و از آشپزخونه ویلیامو صدا کرد : ویلیام بیا شرلوک اومده !
ویلیام با پشبندی سفید از آشپزخونه بیرون اومد و لب زد : خوشومدی شرلی . . .
شرلوک که حالا کنار ویلیام وایساده بود آروم لب زد : - وای دیوونه کنندست ، بوی وانیل میده!
_ چیزی گفتی؟
لبخندی زد و سرشو به معنی منفی تکون داد .
_ یه چند لحظه وایسا من حاضر شم بعد بریم
+ باشه من تا اونموقع میرم یه سر پیش بقیه
شرلوک توی آشپزخونه با موران و آیرین حرف می‌زد که ویلیام صداش زد ، از بقیه بچه‌ها خداحافظی کرد و باهم از مغازه رفتن بیرون .
موران کنار لوئیس وایساد و لب زد : بنظرت بین اونا چیزیه؟
لوئیس شونه هاشو بالا انداخت و عینکشو تمیز کرد : تو برق چشمای ویلیامو ندیدی وقتی حرف شرلوک میشه؟ شاید خودش به زبون نیاره ولی همه بجز تویه خنگ میدونن اون دوتا فقط دوست نیستن . ( I don’t wanna be your friend , I wanna kiss your lips )
موران که خنگ خطاب شده بود نفسشو با حرص بیرون داد و برگشت داخل آشپزخونه .
-
هیچ ایده ای از اینکه قراره کجا برن نداشتن و فقط کنار همدیگه قدم میزدن و هر از چندگاهی حرف هم میزدن .
شرلوک به کافه ای کنار خیابون اشاره کرد : نظرت چیه بریم اونجا؟ از جان شنیدم بستنیاش خوشمزن ...
ویلیام لبخندی زد و باشه ای زیر لب گف .
کافه تم سفیدی داشت و داخل پر از صندلی و میزهای چوبی بود .
ویلیام میزیو کنار دیوار و دور از دسترس همه انتخاب کرد و روی صندلی نشست ، شرلوک هم نشست و مِنو‌رو طرف ویلیام گرفت : انتخاب کن !
بعد چند دقیقه ویلیام لب زد : من بستنی انبه میخوام تو چی؟
_ منم خب … بستنی نسکافه‌ای ( طعم موردعلاقه خودم😭)
گارسون که دختری دبیرستانی بود با دیدن اون دو نفر لبخند بزرگی زد و سفارشارو یادداشت کرد .
_ خب توی این پنج ماه چیکارا میکردی؟
+بنظرت؟ واسه یه گروه کارآموز دختر دنس طراحی کردم ، تو یه برنامه استعداد یابی هم داور بودم .
ویلیام با ذوق به شرلوک نگاه کرد : داور؟ ببینم چرا من هیچی از برنامه ای که تو توش داور بودی نشنیدم؟
پسر روبروش شروع کرد به خندیدن : چون هنوز خبرشو تایید نکردن .
سرگرم حرف بودم که دختر گارسون سفارشارو آورد و طرف اون دو نفر چشمکی زد . ( این دختره منم که تناسخ پیدا کردم تو داستانم🐸)
هردو پسر بخاطر کار دختر شروع کردن به خندیدن .
حین خوردن بستنیشون باهم راجب هر چیزی که وجود داشت حرف زدن .
- بوی وانیل میدی ، همونقدر شیرین ..
+ واقعا ؟
شرلوک با سر تایید کرد و آخرین قاشق از بستنیش رو خورد و نگاهشو به ویلیامی که داشت کم کم بستنیشو تموم میکرد داد .
- ولی میدونستی وانیل تلخه ؟
+ چی ؟ جدی ؟
- آره ، وانیل در اصل طمعِ تلخی داره ، برای همین پودرشو با شکر قاطی میکنن تا تلخیشو از بین ببره ؛ و برای همین مقدار زیادش توی کیک و شیرینی تلخش میکنه ، باید خیلی مراقب بود تا مقدارش زیاد نشه ..
شرلوک از اینکه پسر روبروش انقدر با اشتیاق و با اطلاعات دقیق درباره چیزی که به کارش مربوطه حرف میزنه لبخندی زد و دستشو زیر چونش گذاشت و با همون اشتیاق به حرفش گوش داد .
- اوایل که تازه شیرینی فروشیو باز کرده بودیم نمیدونستیم چیکار کنیم ، اون اوایل ایرین فقط بلد بود قهوه درست کنه ، خیلی وقتا دعوامون میشد چون همیشه زیاد توی کیک شیر میریخت و باعث میشد کیک خمیرشه و دوباره از اول درستش کنیم .. ولی الان جفتمون ..
با دیدنِ شرلوکی که به قشنگ ترین شکل ممکن داره نگاهش میکنه حرفشو قطع کرد .. یه لحظه حس کرد قلبش لرزید .
+ چرا اینجوری نگام میکنی؟ الان قلبم میترکه ..
شرلوک خنده ی شیرینی کرد و آروم موهای طلایی ویلیام که جلوی صورتش ریخته بود رو پشت گوشش برد .
- چون خیلی شیرینی
ویلیام که هرلحظه ممکن بود قلبش از شدتِ ذوق زدگی و خجالت بترکه لبخند خجالتی زد و دستشو جلوی صورتش گرفت .
شرلوک از این واکنش خندش گرفت: از این به بعد تو وانیل منی!
بازم قلبش جلوی شرلوک کم آورده بودو دیوانه وار میتپید ..
دیدگاه ها (۰)

ادامه پارت 11 :ویلیام و شرلوک درحالی که دست همو گرفته بودن ا...

خب نازنازیای من بیاین نظر بدین واسه داستان جدید کدومو بزارم ...

Vanil🌟Part 10( دوروز بعد )امروز آخرین روزی بود که شرلوک توی ...

Vanil🌟Part 9ویلیام کف اتاقش دراز کشیده بود و به این فکر میکر...

༺༽ 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐦𝐚𝐬𝐤 ༼༻𝐩𝐚𝐫𝐭:«𝟕» ★........★........ ★........★.........

پارت هشتم: دیدارهلیا جلوی در ایستاده بود. آدرس روی کاغذ با ...

༺༽ 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐦𝐚𝐬𝐤 ༼༻𝐩𝐚𝐫𝐭:«𝟏𝟓» ★........★........ ★........★........

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط