تهیونگ ویلیام کتابخونی درسته
༺༽ 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐦𝐚𝐬𝐤 ༼༻
𝐩𝐚𝐫𝐭:«𝟕»
★........★........ ★........★.......
تهیونگ / ویلیام: کتابخونی... درسته؟
با خنده گفتم...
امیلی/کاترین: بیشتر از چیزی فکر کنی...
کتاب هارو یکی یکی نگاه کرد.
به ارومی به سمت صندلی کنار شومینه قدم برداشت نشست...
تهیونگ / ویلیام: میتونیم...
یه گفت و گو کوتاه باهم داشته باشیم؟
مردد قبول کردم...
امیلی/کاترین: اوهوم... البته.
به سمت صندلی که روبه روش بود. رفتم و نشستم...
پا روی پا انداختم.
یکی از دستام رو گذاشتم زیر چونم منتظر نگاهش کردم.
کمی مکث کرد و بعدش ادامه داد...
تهیونگ / ویلیام: کاترین...
چرا کتاب میخونی؟
امیلی/کاترین: خب...چون...
چون کتاب ها دنیایی رو نشونم میدن که هیچکس نمیتونه محدودش کنه.
یه جایی که هرچی بخوام میتونم داشته باشم.
ویلیام لبخند کم رنگی بهم زد و...
تهیونگ / ویلیام: درسته...
منم مثل تو کتاب میخونم اما...
بیشتر دنبال سکوت و فراموشی ام...
سوالم اینه... تو دنبال چی میگردی؟
امیلی/کاترین: دنبال خودم...
هر کتاب آینه ست...
آینه ای برای اون تکه هایی از من که توی شلوغی زندگی گم شدن.
یه لحظه با شک بهم نگاه کرد...
تهیونگ / ویلیام: آینه؟
من توی کتاب ها گم میشم تا اینکه... دنبال خودم بگردم...
امیلی/کاترین: آدما متفاوتن...
هرکسی یه جور از مشکلاتش فرار میکنه...
قبول کن... هردومون برای فرار از مشکلات کتاب میخونیم...
تهیونگ / ویلیام: انکار نمیکنم...
چون درست میگی.
نفسش رو کلافه بیرون داد...
چشماش محو تماشای رقص آتیش توی شومینه شده بودن...
تهیونگ / ویلیام: میدونی...
بعضی وقتا وسط خوندن...
به یه جمله میرسم که همه چی رو متوقف میکنه...
چشمام برق زد...
امیلی/کاترین: اون جمله هایی که انگار فقط برای تو نوشته شدن؟
تهیونگ / ویلیام: اره... مثل کسی که انگار از درونت خبر داره...
امیلی/کاترین: برای منم همینطوره...
یه جمله درست...
میتونه کاری کنه که یه روز کامل معنی پیدا کنه...
چهرش ناراحت بود...
اروم گفت...
تهیونگ / ویلیام: و یه جمله اشتباه...
میتونه همه چیز رو خراب کنه...
امیلی/کاترین: شاید...
اما همون قدر که اشتباهات ما رو میسازن...
جمله های غمگین هم یه جوری مارو زنده نگه میدارن...
خنده تلخی کرد...
تهیونگ / ویلیام: شخصیتت اینطوریه که همیشه راهی پیدا میکنی تا حتی از غم هم چیزه قشنگی بسازی...
لبخند نیمه خسته ای زدم...
امیلی/کاترین: عادت شده برام...
ادم وقتی یاد بگیره توی تاریکی دنبال نور بگرده... دیگه از شب نمیترسه.
𝐩𝐚𝐫𝐭:«𝟕»
★........★........ ★........★.......
تهیونگ / ویلیام: کتابخونی... درسته؟
با خنده گفتم...
امیلی/کاترین: بیشتر از چیزی فکر کنی...
کتاب هارو یکی یکی نگاه کرد.
به ارومی به سمت صندلی کنار شومینه قدم برداشت نشست...
تهیونگ / ویلیام: میتونیم...
یه گفت و گو کوتاه باهم داشته باشیم؟
مردد قبول کردم...
امیلی/کاترین: اوهوم... البته.
به سمت صندلی که روبه روش بود. رفتم و نشستم...
پا روی پا انداختم.
یکی از دستام رو گذاشتم زیر چونم منتظر نگاهش کردم.
کمی مکث کرد و بعدش ادامه داد...
تهیونگ / ویلیام: کاترین...
چرا کتاب میخونی؟
امیلی/کاترین: خب...چون...
چون کتاب ها دنیایی رو نشونم میدن که هیچکس نمیتونه محدودش کنه.
یه جایی که هرچی بخوام میتونم داشته باشم.
ویلیام لبخند کم رنگی بهم زد و...
تهیونگ / ویلیام: درسته...
منم مثل تو کتاب میخونم اما...
بیشتر دنبال سکوت و فراموشی ام...
سوالم اینه... تو دنبال چی میگردی؟
امیلی/کاترین: دنبال خودم...
هر کتاب آینه ست...
آینه ای برای اون تکه هایی از من که توی شلوغی زندگی گم شدن.
یه لحظه با شک بهم نگاه کرد...
تهیونگ / ویلیام: آینه؟
من توی کتاب ها گم میشم تا اینکه... دنبال خودم بگردم...
امیلی/کاترین: آدما متفاوتن...
هرکسی یه جور از مشکلاتش فرار میکنه...
قبول کن... هردومون برای فرار از مشکلات کتاب میخونیم...
تهیونگ / ویلیام: انکار نمیکنم...
چون درست میگی.
نفسش رو کلافه بیرون داد...
چشماش محو تماشای رقص آتیش توی شومینه شده بودن...
تهیونگ / ویلیام: میدونی...
بعضی وقتا وسط خوندن...
به یه جمله میرسم که همه چی رو متوقف میکنه...
چشمام برق زد...
امیلی/کاترین: اون جمله هایی که انگار فقط برای تو نوشته شدن؟
تهیونگ / ویلیام: اره... مثل کسی که انگار از درونت خبر داره...
امیلی/کاترین: برای منم همینطوره...
یه جمله درست...
میتونه کاری کنه که یه روز کامل معنی پیدا کنه...
چهرش ناراحت بود...
اروم گفت...
تهیونگ / ویلیام: و یه جمله اشتباه...
میتونه همه چیز رو خراب کنه...
امیلی/کاترین: شاید...
اما همون قدر که اشتباهات ما رو میسازن...
جمله های غمگین هم یه جوری مارو زنده نگه میدارن...
خنده تلخی کرد...
تهیونگ / ویلیام: شخصیتت اینطوریه که همیشه راهی پیدا میکنی تا حتی از غم هم چیزه قشنگی بسازی...
لبخند نیمه خسته ای زدم...
امیلی/کاترین: عادت شده برام...
ادم وقتی یاد بگیره توی تاریکی دنبال نور بگرده... دیگه از شب نمیترسه.
- ۵.۳k
- ۰۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط