ادامه پارت قبل 🗿👩🏻🦯
ادامه پارت قبل 🗿👩🏻🦯
#طاها
آروم رها رو گذاشتم رو تختش و خواستم از اتاقش خارج بشم که دستم رو گرفت و گفت :
رها- طاها، نرو...
نگاهش کردم که آب دهنش رو قورت داد و ادامه داد :
رها- میشه، میشه برام توضیح بدی؟
چندبار پلک زدم و گفتم :
طاها- چی رو توضیح بدم؟
کمی توی تختش جا به جا شد و گفت :
رها- همین که چرا میخواستی ازم انتقام بگیری و چرا بهم نگفتی رییس باند مخالف پدرمه.
آهانی زمزمه کردم و کنارش روی تخت نشستم، دستش رو گرفتم تو دستم و درحالی که با انگشتای دستش بازی میکردم شروع کردن به حرف زدن :
طاها- قبلا بهت توضیح دادم، من اولش نمیدونستم که تو از هیچی خبر نداری و تصمیم گرفتم بیام سمتت و بهت آسیب بزنم و انتقامم رو بگیرم، شکیب شب و روز باهام صحبت میکرد و میگفت اینکار رو نکنم ولی من همچنان پای حرفم مونده بودم و میخواستم ازت انتقام بگیرم، هر روز بین عقل و منطقم و احساسات و قلبم جنگ بود، از طرفی دوست داشتم و نمیخواستم بهت آسیب برسونم و از طرف دیگهای فکر میکردم باعث و بانی شکست و ضررهای من تویی و میخواستم نابودت کنم، تا اینکه یا روز شکیب باهام حرف زد و گفت یه مدت بشینم و فکر کنم، همین کار روهم کردم، نشستم و فکر کردم انقدر فکر کردم تا دیدم من نمیتونم به کسی دوستش دارم آسیب برسونم و از تصمیم صرف نظر کردم و دیگه دنبال انتقام گرفتن ازت نبودم، تصمیم گرفتم دوباره نزدیکت بشم ولی اینبار نه بخاطر انتقام، اینبار بخاطر حسی که بهت داشتم بهت نزدیک شدم و تصمیم گرفتم خودم رو بهت ثابت کنم و هرجور شده بدستت بیارم، تو خیلی سرتق و لجباز بودی و به هیچ عنوان نمیزاشتی نزدیکت بشم و یا اگر نزدیکت میشدم تا مدتها باهام صحبت نمیکردی و باهام سرد میشدی، همه اینا گذشت و من و تو شب عروسی فریال و شکیب باهم رل زدیم، یک هفته بعداز رل زدنمون فهمیدم که تو اصلا روحتم خبر نداره چه اتفاقاتی پشت سرت داره
#عشق_پر_دردسر
#طاها
آروم رها رو گذاشتم رو تختش و خواستم از اتاقش خارج بشم که دستم رو گرفت و گفت :
رها- طاها، نرو...
نگاهش کردم که آب دهنش رو قورت داد و ادامه داد :
رها- میشه، میشه برام توضیح بدی؟
چندبار پلک زدم و گفتم :
طاها- چی رو توضیح بدم؟
کمی توی تختش جا به جا شد و گفت :
رها- همین که چرا میخواستی ازم انتقام بگیری و چرا بهم نگفتی رییس باند مخالف پدرمه.
آهانی زمزمه کردم و کنارش روی تخت نشستم، دستش رو گرفتم تو دستم و درحالی که با انگشتای دستش بازی میکردم شروع کردن به حرف زدن :
طاها- قبلا بهت توضیح دادم، من اولش نمیدونستم که تو از هیچی خبر نداری و تصمیم گرفتم بیام سمتت و بهت آسیب بزنم و انتقامم رو بگیرم، شکیب شب و روز باهام صحبت میکرد و میگفت اینکار رو نکنم ولی من همچنان پای حرفم مونده بودم و میخواستم ازت انتقام بگیرم، هر روز بین عقل و منطقم و احساسات و قلبم جنگ بود، از طرفی دوست داشتم و نمیخواستم بهت آسیب برسونم و از طرف دیگهای فکر میکردم باعث و بانی شکست و ضررهای من تویی و میخواستم نابودت کنم، تا اینکه یا روز شکیب باهام حرف زد و گفت یه مدت بشینم و فکر کنم، همین کار روهم کردم، نشستم و فکر کردم انقدر فکر کردم تا دیدم من نمیتونم به کسی دوستش دارم آسیب برسونم و از تصمیم صرف نظر کردم و دیگه دنبال انتقام گرفتن ازت نبودم، تصمیم گرفتم دوباره نزدیکت بشم ولی اینبار نه بخاطر انتقام، اینبار بخاطر حسی که بهت داشتم بهت نزدیک شدم و تصمیم گرفتم خودم رو بهت ثابت کنم و هرجور شده بدستت بیارم، تو خیلی سرتق و لجباز بودی و به هیچ عنوان نمیزاشتی نزدیکت بشم و یا اگر نزدیکت میشدم تا مدتها باهام صحبت نمیکردی و باهام سرد میشدی، همه اینا گذشت و من و تو شب عروسی فریال و شکیب باهم رل زدیم، یک هفته بعداز رل زدنمون فهمیدم که تو اصلا روحتم خبر نداره چه اتفاقاتی پشت سرت داره
#عشق_پر_دردسر
۱۹.۱k
۳۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.