Little story
#Little_story
ایندفعه روباه ما دلتنگ نبود حال او خسته بود جولیا این را فهمیده بود میدانست شازده کوچولو نیست دیگر نیست! اما اسم و خاطره ها و یادش همیشه در قلب و روح روباه هست و باقی میماند.
میدانست روباه هم میداند که دیگر شازده کوچولویی وجود ندارد اما قلبش باورش نمیشد
قلبش چنان ناراحت شده بود که دیوانه شده بود مغزش هم نمیتوانست کاری کند قلب حرف هایش را گوش نمیداد.
روباه مثل عادت هرشبش به ماه خیره شده بود؛
جولیا رفت کنارش نشست میخواست اورا آرام کند که قطره قطره اشک از چشمان عسلی روباه به زمین افتاد، گریه هایش بی صدا بودند و تنها کاری که جولیا توانست انجام دهد آغوش گرفتن روباه بود.
نویسنده: جولیا (آنه شرلی)
@little_Anne_shirly
ایندفعه روباه ما دلتنگ نبود حال او خسته بود جولیا این را فهمیده بود میدانست شازده کوچولو نیست دیگر نیست! اما اسم و خاطره ها و یادش همیشه در قلب و روح روباه هست و باقی میماند.
میدانست روباه هم میداند که دیگر شازده کوچولویی وجود ندارد اما قلبش باورش نمیشد
قلبش چنان ناراحت شده بود که دیوانه شده بود مغزش هم نمیتوانست کاری کند قلب حرف هایش را گوش نمیداد.
روباه مثل عادت هرشبش به ماه خیره شده بود؛
جولیا رفت کنارش نشست میخواست اورا آرام کند که قطره قطره اشک از چشمان عسلی روباه به زمین افتاد، گریه هایش بی صدا بودند و تنها کاری که جولیا توانست انجام دهد آغوش گرفتن روباه بود.
نویسنده: جولیا (آنه شرلی)
@little_Anne_shirly
۵.۹k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.