"عشق مافیایی من "
"عشق مافیایی من "
p56
#ات
آخرین لقمه رو برا خودم گرفتم و مشغول خوردنش شدم
اروم از پشت میز پاشدمو مشغول جمع کردن سفره شدم یونگی خودش گفت که میره اتاقش من هروقت صبحونه کامل خوردم پاشم
ظرفارو بردم گذاشتم تو سینک که اجوما قرار بود خودش بشوره
×دستت دردنکنه دخترم
+خواهش میکنم اگه کاری ندارین من برم
×نه مادر برو
+پس من میرم آماده شم
تو این مدت کوتاه به شدت به اجوما وابسته شده بودم
من به آدمای اینجا عادت کرده بودمو اونهم به من
حتی یونگی هم مثل اوایل روم من نبود حالا کمی قابل تحمل شده بود اما بیس چهارساله منو میپایید
داخل اتاق شدم به سمت کمد لباس رفتم مشغول جمع کردن لباس شدم یه سفره ۲ روزه به بوسان داشتیم اولش بابام سگ پادوش بود حالا هم نوبت من بود مردک خودخواه
جمع کردن لباسا تموم شده حالاهم نوبت آماده شدنم بود
یه پد برداشتمو به سمت سرویس رفتم بعد از عوض کردن پد و انجام بقیه کارا از سرویس خارج شدم
به سمت لباسایی که انتخاب کرده بودم رفتم
تیشرتمو در اوردمو و دستمو به سمت سوت..ینم بردم همینجور که مشغول پوشیدنش بودم یاد روزی افتادم که داشتیم باهم خرید میکردم هنوزم وقتی یادم میوفته خجالت میکشم مردک هیز نمیگه یه دختر خجالت میکشه در حضور یه مرد لباس زیر بخره خجالتم خوب چیزیه
بعد از اون شلوار بگی یخیمو برداشتم و پوشیدم یه کراپ سیاه پوشیدمو در آخر یه کت کوتاه کتان ساه از روش پوشیدم موهامم دم اسبی بستم و چتری هامو ریختم رو پیشونیم میکاپ در حد یه ریمیل و خط چشم و یه نمه بالم لب همینقدر ساده و زیبا در آخرم کتونی سفیدامو پوشیدم
دوباره روبه روی اینه قدی وایسادم و بدون توجه به میزان بدبختیم با لبخنده یه چرخی زدمو چشمکی به خودم تو آینه زدم
از اتاق خارج شدم که دیدم در اتاق این ارباب هم باز شدو تو چار چوب در نمایان شد
#ادامه_دارد
p56
#ات
آخرین لقمه رو برا خودم گرفتم و مشغول خوردنش شدم
اروم از پشت میز پاشدمو مشغول جمع کردن سفره شدم یونگی خودش گفت که میره اتاقش من هروقت صبحونه کامل خوردم پاشم
ظرفارو بردم گذاشتم تو سینک که اجوما قرار بود خودش بشوره
×دستت دردنکنه دخترم
+خواهش میکنم اگه کاری ندارین من برم
×نه مادر برو
+پس من میرم آماده شم
تو این مدت کوتاه به شدت به اجوما وابسته شده بودم
من به آدمای اینجا عادت کرده بودمو اونهم به من
حتی یونگی هم مثل اوایل روم من نبود حالا کمی قابل تحمل شده بود اما بیس چهارساله منو میپایید
داخل اتاق شدم به سمت کمد لباس رفتم مشغول جمع کردن لباس شدم یه سفره ۲ روزه به بوسان داشتیم اولش بابام سگ پادوش بود حالا هم نوبت من بود مردک خودخواه
جمع کردن لباسا تموم شده حالاهم نوبت آماده شدنم بود
یه پد برداشتمو به سمت سرویس رفتم بعد از عوض کردن پد و انجام بقیه کارا از سرویس خارج شدم
به سمت لباسایی که انتخاب کرده بودم رفتم
تیشرتمو در اوردمو و دستمو به سمت سوت..ینم بردم همینجور که مشغول پوشیدنش بودم یاد روزی افتادم که داشتیم باهم خرید میکردم هنوزم وقتی یادم میوفته خجالت میکشم مردک هیز نمیگه یه دختر خجالت میکشه در حضور یه مرد لباس زیر بخره خجالتم خوب چیزیه
بعد از اون شلوار بگی یخیمو برداشتم و پوشیدم یه کراپ سیاه پوشیدمو در آخر یه کت کوتاه کتان ساه از روش پوشیدم موهامم دم اسبی بستم و چتری هامو ریختم رو پیشونیم میکاپ در حد یه ریمیل و خط چشم و یه نمه بالم لب همینقدر ساده و زیبا در آخرم کتونی سفیدامو پوشیدم
دوباره روبه روی اینه قدی وایسادم و بدون توجه به میزان بدبختیم با لبخنده یه چرخی زدمو چشمکی به خودم تو آینه زدم
از اتاق خارج شدم که دیدم در اتاق این ارباب هم باز شدو تو چار چوب در نمایان شد
#ادامه_دارد
۵.۳k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.