"عشق مافیایی من "
"عشق مافیایی من "
p57
#ات
از وقتی که راه افتادیم سخنی بینمون گفته نشده بود و سکوت بدی تو ماشین بود منم بی صدا داشتم از درد به خودم میپیچیدم زیر دلم بدجور درد میکرد
دستمو گذاشته بود روی شکمم و ماساژ میدادم بلکه دردم کمتر شه که یونگی اسمم صدا زد و منم بله آرومی گفتم و با جوابم به سمتم چرخیدو یه نگاهی بهم انداخت و دوباره به مقابلش خیره شد
_درد داری؟
با خجالت سری اکون دادم
+نه!
_پس به خاطر هیچی رنگت پرید و عین فنر داری به خودن میپیچی!
حرفاشو با خونسردی ادا میکرد و این من بودم که انگار خجالت آبش میکرد
اروم سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم بعد چند ثانیه ماشین توقف کرد با تعجب سرمو بلند کردم به سمت یونگی که داشت کمربند ایمنی شو باز میکرد سر چرخونده و پرسیدم:
+رسیدیم؟!
_نه
+پس چرا...
قبل از کامل کردن حرفم از ماشین پیاده شد
..........
بعد چند دیقه در کاپوت بست و اومد نشست تو ماشین
کیسه قرمزی تو دستش بود که به سمتم گرفت
_بزار زیر لباست دردتون بهتر میکنه
اروم با اکراه کیسه آب گرمو از دستش گرفتم به خاطر توجهش لبخندی رو لبام نشست
منم همراه با اون لبخند ازش تشکر کردم
اروم کیسه رو زیر لباسم گذاشتم که به خاطر احساس گرما ناله آرومی از سر لذت از بین لبام خارج شد
اروم سرمو به سمت پنجره چرخوندم به منظره خیره شدم
.......
با خستگی سرمه به صندلی تکیه دادم پلکان سنگین شده بود پس تصمیم گرفتم یه چرتی بزنم چشامو بستم که نفهمیدم کی خوابم برد
........
با احساس تشنگی و خفگی بیدار شدم تو دست دور کمرم حلقه شده بود یه جسمی از پشت منو به آغوش کشیده بود اروم به پشت چرخیدم که با دیدن چهره یونگی هینی کشیدم اما اون تو خواب هفت پادشاه بود خواستم از تخت بیام پایین ولی ....
p57
#ات
از وقتی که راه افتادیم سخنی بینمون گفته نشده بود و سکوت بدی تو ماشین بود منم بی صدا داشتم از درد به خودم میپیچیدم زیر دلم بدجور درد میکرد
دستمو گذاشته بود روی شکمم و ماساژ میدادم بلکه دردم کمتر شه که یونگی اسمم صدا زد و منم بله آرومی گفتم و با جوابم به سمتم چرخیدو یه نگاهی بهم انداخت و دوباره به مقابلش خیره شد
_درد داری؟
با خجالت سری اکون دادم
+نه!
_پس به خاطر هیچی رنگت پرید و عین فنر داری به خودن میپیچی!
حرفاشو با خونسردی ادا میکرد و این من بودم که انگار خجالت آبش میکرد
اروم سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم بعد چند ثانیه ماشین توقف کرد با تعجب سرمو بلند کردم به سمت یونگی که داشت کمربند ایمنی شو باز میکرد سر چرخونده و پرسیدم:
+رسیدیم؟!
_نه
+پس چرا...
قبل از کامل کردن حرفم از ماشین پیاده شد
..........
بعد چند دیقه در کاپوت بست و اومد نشست تو ماشین
کیسه قرمزی تو دستش بود که به سمتم گرفت
_بزار زیر لباست دردتون بهتر میکنه
اروم با اکراه کیسه آب گرمو از دستش گرفتم به خاطر توجهش لبخندی رو لبام نشست
منم همراه با اون لبخند ازش تشکر کردم
اروم کیسه رو زیر لباسم گذاشتم که به خاطر احساس گرما ناله آرومی از سر لذت از بین لبام خارج شد
اروم سرمو به سمت پنجره چرخوندم به منظره خیره شدم
.......
با خستگی سرمه به صندلی تکیه دادم پلکان سنگین شده بود پس تصمیم گرفتم یه چرتی بزنم چشامو بستم که نفهمیدم کی خوابم برد
........
با احساس تشنگی و خفگی بیدار شدم تو دست دور کمرم حلقه شده بود یه جسمی از پشت منو به آغوش کشیده بود اروم به پشت چرخیدم که با دیدن چهره یونگی هینی کشیدم اما اون تو خواب هفت پادشاه بود خواستم از تخت بیام پایین ولی ....
۴.۳k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.