My attractive vampire P
My attractive vampire🩸🖤 (P22)
تهیونگ : آره!
*با اره گفتنش شک کردم و گفتم....*
ا.ت : پس کجا هستن؟؟
تهیونگ : ا.ت من نمیدونم.
*ناراحت شده بودم و حرفش پذیرفتم و بلند شدم از صندلی میز غذاخوری*
ا.ت : تهیونگا من میخوام ادامه تحصیل کنم.
تهیونگ : ها؟ تو از کجا میدونی تو این سرزمین مدرسه وجود داره ؟
ا.ت : نمیدونم....خودم بهش فکر نکردم انگار شانسی گفتم پس یعنی مدرسه وجود داره من میخوام برم ادامه بدم لطفا!!
تهیونگ : من مشکلی ندارم ولی باید خیلی مراقبت باشم برای همین کلی بادیگارد میفرستم برات ولی فعلا نه باید برای این درخواستت به ترانسیلوانیای پدرم نامه بدم تا نظرش بده.
ا.ت : مرسیییییییییی
تهیونگ*به ذوق های ا.ت که مثل بچه ۲ ساله شده با عشق و محبت زل میزد تا باعث میشد ا.ت خجالت زده بشه*
ا.ت : ببخشید خیلی خب من برم اتاقم مرسی بابت صبحونه خدافظ(سریع رفت بالا اتاقش)
تهیونگ پوزخندی زد و اونم رفت بیرون...
ویو شب :
از زبان ا.ت : الان شب بود و تهیونگ هنوز نیومده عمارت برای همین تصمیم گرفتم برم یه دوشی بگیرم...بعد از چند دقیقه که دوشم کامل گرفتم حوله رو تنم کردم و رفتم بیرون و یهو دیدم تهیونگ اومده بود و داشت پیرهنش عوض میکرد و من سریع چشمام گرفتم.
ا.ت : تهیونگ!!! تو کی اومدی؟!
تهیونگ که بیخبر وایساده بود نگاهش به ا.ت بود که بلاخره زبون باز کرد...
تهیونگ : عز...یزم...*شوکه*
با لحن تعجب آور صدای تهیونگ آروم دستام از چشمام برداشتم که ببینم چی شده ولی تهیونگ شوکه جای دیگه ی من رو تماشا میکرد به اونجا نگاه کردم....شت!!!!!!!!!!!!!!!!! حوله تنم قشنگ از تنم افتاده و با ترس و استرس برگشتم حموم...قلبم خیلی میزد...و خجالت کل وجودم گرفت و الان تهیونگ کل بدن من رو تماشا کرد به شدت خجالت اورههههه من چطور به روی او نگاه کنم خدااااااا!!!!
تهیونگ"از حرکت ناگهانیش شوکه تر هم شدم ولی لبخندی به خجالتی بودنش زدم...آروم رفتم سمت در حموم و تکه ای در زدم...
تهیونگ : دارلینگم حالت خوبه؟
ا.ت "با صدای تهیونگ چشمام باز کردم و با گفتن کلامش کمی با خودم فکر کردم یعنی تحر.یک نشد؟ آخه لحن صداش جوری بود که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. که بازم صدای تهیونگ شنیدم.
تهیونگ : کوچولوی من لازم نیست انقدر خجالت بکشی بیا بیرون اگه میخوای میتونم از اتاق برم ولی خواهشاً بیا بیرون از این حموم.
ادامش جا نشد تو کامنتا هست!
تهیونگ : آره!
*با اره گفتنش شک کردم و گفتم....*
ا.ت : پس کجا هستن؟؟
تهیونگ : ا.ت من نمیدونم.
*ناراحت شده بودم و حرفش پذیرفتم و بلند شدم از صندلی میز غذاخوری*
ا.ت : تهیونگا من میخوام ادامه تحصیل کنم.
تهیونگ : ها؟ تو از کجا میدونی تو این سرزمین مدرسه وجود داره ؟
ا.ت : نمیدونم....خودم بهش فکر نکردم انگار شانسی گفتم پس یعنی مدرسه وجود داره من میخوام برم ادامه بدم لطفا!!
تهیونگ : من مشکلی ندارم ولی باید خیلی مراقبت باشم برای همین کلی بادیگارد میفرستم برات ولی فعلا نه باید برای این درخواستت به ترانسیلوانیای پدرم نامه بدم تا نظرش بده.
ا.ت : مرسیییییییییی
تهیونگ*به ذوق های ا.ت که مثل بچه ۲ ساله شده با عشق و محبت زل میزد تا باعث میشد ا.ت خجالت زده بشه*
ا.ت : ببخشید خیلی خب من برم اتاقم مرسی بابت صبحونه خدافظ(سریع رفت بالا اتاقش)
تهیونگ پوزخندی زد و اونم رفت بیرون...
ویو شب :
از زبان ا.ت : الان شب بود و تهیونگ هنوز نیومده عمارت برای همین تصمیم گرفتم برم یه دوشی بگیرم...بعد از چند دقیقه که دوشم کامل گرفتم حوله رو تنم کردم و رفتم بیرون و یهو دیدم تهیونگ اومده بود و داشت پیرهنش عوض میکرد و من سریع چشمام گرفتم.
ا.ت : تهیونگ!!! تو کی اومدی؟!
تهیونگ که بیخبر وایساده بود نگاهش به ا.ت بود که بلاخره زبون باز کرد...
تهیونگ : عز...یزم...*شوکه*
با لحن تعجب آور صدای تهیونگ آروم دستام از چشمام برداشتم که ببینم چی شده ولی تهیونگ شوکه جای دیگه ی من رو تماشا میکرد به اونجا نگاه کردم....شت!!!!!!!!!!!!!!!!! حوله تنم قشنگ از تنم افتاده و با ترس و استرس برگشتم حموم...قلبم خیلی میزد...و خجالت کل وجودم گرفت و الان تهیونگ کل بدن من رو تماشا کرد به شدت خجالت اورههههه من چطور به روی او نگاه کنم خدااااااا!!!!
تهیونگ"از حرکت ناگهانیش شوکه تر هم شدم ولی لبخندی به خجالتی بودنش زدم...آروم رفتم سمت در حموم و تکه ای در زدم...
تهیونگ : دارلینگم حالت خوبه؟
ا.ت "با صدای تهیونگ چشمام باز کردم و با گفتن کلامش کمی با خودم فکر کردم یعنی تحر.یک نشد؟ آخه لحن صداش جوری بود که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. که بازم صدای تهیونگ شنیدم.
تهیونگ : کوچولوی من لازم نیست انقدر خجالت بکشی بیا بیرون اگه میخوای میتونم از اتاق برم ولی خواهشاً بیا بیرون از این حموم.
ادامش جا نشد تو کامنتا هست!
- ۱۱.۷k
- ۲۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط