ادامه پارت 12
#فن_فیک
#لانگ_دیستنس
#پارت12
با صدای بوق که از بیرون میومد فهمیدم ران رسیده،لامصب چه زود
کیفمو برداشتم و رفتم بیرون
ران جلوی لابی پارک کرده بود
سوار ماشین شدم
ران:چه زود آماده شدی انتظار داشتم طول بکشه
ا.ت:گفتم منتظر نمونی
ران میخنده و راه میوفته
جلوی یه پاساژ خیلی بزرگ و باحال پارک کرد
ران:اینجاس..
ا.ت با ذوق نگاه پاساژ میکنه
اینجا عالیه
پیاده شدیم و ران دستمو گرفت لبخند زد
منم لبخند زدم و باهم وارد پاساژ شدیم
کلی مغازه مختلف داخلش بود و لباسای خیلی قشنگی پشت ویترین بود
از جلوی مغازه ها رد میشدیم و نگاه لباسا میکردم
ران:هی ا.ت اون مغازه رو ببین اون لباس مشکی و زرشکی پشت ویترین خیلی قشنگه
نگاه لباس کردم
ازش خوشم اومد قشنگ بود
ران:دوسش داری؟
ا.ت:اره همون عالیه
ران دستمو گرفت و داخل مغازه برد
فروشنده:سلام میتونم کمکتون کنم؟
ران:ممنون میشم اون لباس مشکی زرشکی پشت ویترین رو برای خانوم بیارین
فروشنده:اوه از اون فقط همون کار مونده که تن مانکنه فروشی نیست
ران:هوم...ا.ت میشه چند لحظه بیرون وایسی
ا.ت:عام چرا
ران:میگم بهت
ا.ت:باشه خب
از مغازه بیرون رفتم و جلوی در وایسادم
فروشنده لباس پشت ویترین رو اورد بیرون
بعد چند لحظه ران با یه کیسه اومد بیرون
عام ران خودم میخواستم حساب کنم
ران:تا وقتی من اینجام چرا خودت حساب کنی؟
ا.ت:م ممنون...ولی اون که گفت فروشی نیست چجوری راضیش کردی
ران لبخند میزنه و سکوت میکنه....
#لانگ_دیستنس
#پارت12
با صدای بوق که از بیرون میومد فهمیدم ران رسیده،لامصب چه زود
کیفمو برداشتم و رفتم بیرون
ران جلوی لابی پارک کرده بود
سوار ماشین شدم
ران:چه زود آماده شدی انتظار داشتم طول بکشه
ا.ت:گفتم منتظر نمونی
ران میخنده و راه میوفته
جلوی یه پاساژ خیلی بزرگ و باحال پارک کرد
ران:اینجاس..
ا.ت با ذوق نگاه پاساژ میکنه
اینجا عالیه
پیاده شدیم و ران دستمو گرفت لبخند زد
منم لبخند زدم و باهم وارد پاساژ شدیم
کلی مغازه مختلف داخلش بود و لباسای خیلی قشنگی پشت ویترین بود
از جلوی مغازه ها رد میشدیم و نگاه لباسا میکردم
ران:هی ا.ت اون مغازه رو ببین اون لباس مشکی و زرشکی پشت ویترین خیلی قشنگه
نگاه لباس کردم
ازش خوشم اومد قشنگ بود
ران:دوسش داری؟
ا.ت:اره همون عالیه
ران دستمو گرفت و داخل مغازه برد
فروشنده:سلام میتونم کمکتون کنم؟
ران:ممنون میشم اون لباس مشکی زرشکی پشت ویترین رو برای خانوم بیارین
فروشنده:اوه از اون فقط همون کار مونده که تن مانکنه فروشی نیست
ران:هوم...ا.ت میشه چند لحظه بیرون وایسی
ا.ت:عام چرا
ران:میگم بهت
ا.ت:باشه خب
از مغازه بیرون رفتم و جلوی در وایسادم
فروشنده لباس پشت ویترین رو اورد بیرون
بعد چند لحظه ران با یه کیسه اومد بیرون
عام ران خودم میخواستم حساب کنم
ران:تا وقتی من اینجام چرا خودت حساب کنی؟
ا.ت:م ممنون...ولی اون که گفت فروشی نیست چجوری راضیش کردی
ران لبخند میزنه و سکوت میکنه....
۶.۹k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.