ادامه پارت قبلی
#فن_فیک
#لانگ_دیستنس
#پارت12
کیسه لباسو داد دستم
*چیزی که تو مغازه اتفاق افتاد*
(ران:خب گفتی فروشی نیست؟
فروشنده:بله
ران تفنگشو درمیاره و روی پیشونی فروشنده میزاره,
الان چطور؟ هنوزم قصد داری بگی فروشی نیست؟ دوست دخترم از اون لباس خوشش اومده تو کی باشی که مانع خریدش شی؟
فروشنده:ب بله هرچی..شما بگین...ا الان لباسو براتون میارم
ران:ولی.. اگه درمورد این موضوع پلیس خبر کنی یا به کسی چیزی بگی
مطمعن باش روز اخر زندگیته)
ران:چیز دیگه ای نمیخوای؟
ا.ت:نه ممنون
دستمو گرفت و کشید طرف پله برقی
ببین طبقه بالای این پاساژ کلی مغازه زیورآلاته مطمعنم یکی که به لباست بیاد پیدا میکنی
یه سنجاق سر نقره هم لازمت میشه
رفتیم طبقه بالا و جلوی یه مغازه طلا فروشی وایسادیم
ران: هر کدوم میخوای بگو تا برات بخرمش
ا.ت:م من اینجوری معذب میشم
ران:میخوام واست کادو بخرم بده؟
ا.ت:همون لباس کافیه
ران:نه...حالا زود باش انتخاب کن
نگاه گردنبند ها کردم
چشمم به یه گردنبند طلا سفید خوشگل افتاد که چندتا الماس اویزش بود
ران:خط نگاهتو دنبال کردم و رسیدم به اون(نشون دادن گردنبد با دست)
از اون خوشت میاد؟
ا.ت:عام..خب فکر کنم خیلی گرون باشه
ران میخنده:مهم نیس چون تویی برات میخرمش
ران وارد مغازه شد و چند لحظه بعد با جعبه کوچیک تو دستش برگشت
ران:خب اینم از این...نظرت درمورد اینکه بریم بستنی بخوریم چیه؟
ا.ت:ممنونممم..اوهوم فکر خوبیه
از پاساژ رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم
ران جلوی بستنی فروشی وایساد
ران:چه طعمی؟
ا.ت:وانیل با توت فرنگی روش
ران:پس منم همین...الان میام
ران پیاده شد و رفت
جعبه گردنبند رو باز کردم و نگاهش کردم
مگه کار کردن تو یه بوتیک ساده چقد حقوق داره که این همه ولخرجی میکنه..ماشینش هم که نگم..
مگه اینکه یچیزیو از من پنهون کنه...اینو مطمعنم.....
#لانگ_دیستنس
#پارت12
کیسه لباسو داد دستم
*چیزی که تو مغازه اتفاق افتاد*
(ران:خب گفتی فروشی نیست؟
فروشنده:بله
ران تفنگشو درمیاره و روی پیشونی فروشنده میزاره,
الان چطور؟ هنوزم قصد داری بگی فروشی نیست؟ دوست دخترم از اون لباس خوشش اومده تو کی باشی که مانع خریدش شی؟
فروشنده:ب بله هرچی..شما بگین...ا الان لباسو براتون میارم
ران:ولی.. اگه درمورد این موضوع پلیس خبر کنی یا به کسی چیزی بگی
مطمعن باش روز اخر زندگیته)
ران:چیز دیگه ای نمیخوای؟
ا.ت:نه ممنون
دستمو گرفت و کشید طرف پله برقی
ببین طبقه بالای این پاساژ کلی مغازه زیورآلاته مطمعنم یکی که به لباست بیاد پیدا میکنی
یه سنجاق سر نقره هم لازمت میشه
رفتیم طبقه بالا و جلوی یه مغازه طلا فروشی وایسادیم
ران: هر کدوم میخوای بگو تا برات بخرمش
ا.ت:م من اینجوری معذب میشم
ران:میخوام واست کادو بخرم بده؟
ا.ت:همون لباس کافیه
ران:نه...حالا زود باش انتخاب کن
نگاه گردنبند ها کردم
چشمم به یه گردنبند طلا سفید خوشگل افتاد که چندتا الماس اویزش بود
ران:خط نگاهتو دنبال کردم و رسیدم به اون(نشون دادن گردنبد با دست)
از اون خوشت میاد؟
ا.ت:عام..خب فکر کنم خیلی گرون باشه
ران میخنده:مهم نیس چون تویی برات میخرمش
ران وارد مغازه شد و چند لحظه بعد با جعبه کوچیک تو دستش برگشت
ران:خب اینم از این...نظرت درمورد اینکه بریم بستنی بخوریم چیه؟
ا.ت:ممنونممم..اوهوم فکر خوبیه
از پاساژ رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم
ران جلوی بستنی فروشی وایساد
ران:چه طعمی؟
ا.ت:وانیل با توت فرنگی روش
ران:پس منم همین...الان میام
ران پیاده شد و رفت
جعبه گردنبند رو باز کردم و نگاهش کردم
مگه کار کردن تو یه بوتیک ساده چقد حقوق داره که این همه ولخرجی میکنه..ماشینش هم که نگم..
مگه اینکه یچیزیو از من پنهون کنه...اینو مطمعنم.....
- ۱۱.۵k
- ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط