"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی بچه نمیخواستی چون....☁️✨پارت سوم:////
جونگ کوک{حالت خوبه؟
هی جین{اوهوم...بچم کو؟
جونگ کوک{بچت؟...هه مثل اینکه قرار نه ماه پیش رو یادت رفته اون الان بچه ی منه سعی کن اینو تو ذهنت داشته باشی*نیشخند
هی جین{امیدوار بودم توی این چند ماه متوجه استرس و ترسم بشه ولی متاسفانه نشد...از بچگی بخاطر مشکل ژنتیکی بیماری قلبی داشتم و بعضی وقت ها حالم بد می شد و بیهوش میشدم...همینم باعث شده بود دیگران مسخرم کنن و بهم بگن تو قلب نداری و بزودی میمیری...بخاطر این حرف ها چند وقت افسردگی شدیدی گرفته بودم و دوست نداشتم این بلا سر بچم بیاد...با صدای در سرم رو بالا آوردم که با دیدن جونگ کوک و بچه توی بغلش لبخندی محوی زدم اما با حرفی که زد قلبم تیر کشید.
جونگ کوک{برای هفته ی بعد وقت دادگاه گرفتم همونطور که خودت خواستی...دخترم گشنس بهش شیر بده تا برم براش شیر خشک بخرم.
هی جین{مات و مبهوت به جای جونگ کوک نگاه می کردم که با صدای بسته شدن در به خودم اومدم...قطره اشک مزاحمی که از گوشه چشمم پایین میومد رو پاک کردم و شروع کردم به شیر دادن به دختر کوچولوم و صحبت کردن باهاش...تو خیلی شبیه باباتی درست مثل یه خرگوش کوچولو...دوست داشتم بزرگ شدنت رو ببینم و باهم کلی وقت بگذرونیم اما نم...نمیتونم با کاری که میخواستم باهات بکنم بابات رو از خودم رنجوندم...امیدوارم همیشه درکنار بابات خوشحال باشی.
*1 هفته بعد*
هی جین{با دستای لرزونم برگ رو امضا زدم و از رو صندلیم بلند شدم...بعد از انجام کار ها بدون هیچ حرفی از دادگاه خارج شدم...به سمت ماشینم رفتم و تا اومدم درش رو باز کنم دست جونگ کوک مانع کارم شدم...چیزی میخوای؟
جونگ کوک{فقط خواستم بهت بگم نمیخواد به دیدن جانا(دختر کوک و هی جین)بیای...دلم نمیخواد وابستت شه.
هی جین{نگران نباش من دیگه سئول نیستم که بخوام بیام دیدن جانا...فقط اینو بدون که یه روزی بد پشیمون میشی...بدون اینکه بهش اجازه حرف زدن بدم سوار ماشین شدم و به سمت فرودگاه حرکت کردم...بعد از 20 دقیقه وارد فرودگاه شدم و با دیدن گیونگ به طرفش دویدم...دیر که نرسیدم.
گیونگ{نه 30 دقیقه دیگه پرواز داری...هی جین از این کاری که میکنی مطمئنی؟
هی جین{گیونگ من به غیر از تو اینجا کسی رو ندارم یه مدت میرم آمریکا بعد بر میگردم.
گیونگ{باشه پس مواظب خودت باش.
هی جین{توهم همینطور...من برم الان هواپیما بدون من میپره... خداحافظ *خنده
گیونگ{خداحافظ *لبخند
*8 سال بعد*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی بچه نمیخواستی چون....☁️✨پارت سوم:////
جونگ کوک{حالت خوبه؟
هی جین{اوهوم...بچم کو؟
جونگ کوک{بچت؟...هه مثل اینکه قرار نه ماه پیش رو یادت رفته اون الان بچه ی منه سعی کن اینو تو ذهنت داشته باشی*نیشخند
هی جین{امیدوار بودم توی این چند ماه متوجه استرس و ترسم بشه ولی متاسفانه نشد...از بچگی بخاطر مشکل ژنتیکی بیماری قلبی داشتم و بعضی وقت ها حالم بد می شد و بیهوش میشدم...همینم باعث شده بود دیگران مسخرم کنن و بهم بگن تو قلب نداری و بزودی میمیری...بخاطر این حرف ها چند وقت افسردگی شدیدی گرفته بودم و دوست نداشتم این بلا سر بچم بیاد...با صدای در سرم رو بالا آوردم که با دیدن جونگ کوک و بچه توی بغلش لبخندی محوی زدم اما با حرفی که زد قلبم تیر کشید.
جونگ کوک{برای هفته ی بعد وقت دادگاه گرفتم همونطور که خودت خواستی...دخترم گشنس بهش شیر بده تا برم براش شیر خشک بخرم.
هی جین{مات و مبهوت به جای جونگ کوک نگاه می کردم که با صدای بسته شدن در به خودم اومدم...قطره اشک مزاحمی که از گوشه چشمم پایین میومد رو پاک کردم و شروع کردم به شیر دادن به دختر کوچولوم و صحبت کردن باهاش...تو خیلی شبیه باباتی درست مثل یه خرگوش کوچولو...دوست داشتم بزرگ شدنت رو ببینم و باهم کلی وقت بگذرونیم اما نم...نمیتونم با کاری که میخواستم باهات بکنم بابات رو از خودم رنجوندم...امیدوارم همیشه درکنار بابات خوشحال باشی.
*1 هفته بعد*
هی جین{با دستای لرزونم برگ رو امضا زدم و از رو صندلیم بلند شدم...بعد از انجام کار ها بدون هیچ حرفی از دادگاه خارج شدم...به سمت ماشینم رفتم و تا اومدم درش رو باز کنم دست جونگ کوک مانع کارم شدم...چیزی میخوای؟
جونگ کوک{فقط خواستم بهت بگم نمیخواد به دیدن جانا(دختر کوک و هی جین)بیای...دلم نمیخواد وابستت شه.
هی جین{نگران نباش من دیگه سئول نیستم که بخوام بیام دیدن جانا...فقط اینو بدون که یه روزی بد پشیمون میشی...بدون اینکه بهش اجازه حرف زدن بدم سوار ماشین شدم و به سمت فرودگاه حرکت کردم...بعد از 20 دقیقه وارد فرودگاه شدم و با دیدن گیونگ به طرفش دویدم...دیر که نرسیدم.
گیونگ{نه 30 دقیقه دیگه پرواز داری...هی جین از این کاری که میکنی مطمئنی؟
هی جین{گیونگ من به غیر از تو اینجا کسی رو ندارم یه مدت میرم آمریکا بعد بر میگردم.
گیونگ{باشه پس مواظب خودت باش.
هی جین{توهم همینطور...من برم الان هواپیما بدون من میپره... خداحافظ *خنده
گیونگ{خداحافظ *لبخند
*8 سال بعد*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۷۶.۵k
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.