"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی بچه نمیخواستی چون....☁️✨پارت اول:////
هی جین{ناامید نگاهی به برگه سونوگرافی تو دستم انداختم و سعی کردم بغضم رو قورت بدم...با صدای زنگ گوشی نفس عمیقی کشیدم که با دیدن اسم «گیونگ🍄» لبخند تلخی زدم و تماس رو برقرار کردم... بله.
گیونگ{هی جینااا چی شد... آزمایش دادی؟
هی جین{آره جوابش هم اومد...میش... میشه بیای پیشم بهت بگم؟ *بغص
گیونگ{آره بیا کافه همیشگی.
*30 دقیقه بعد*
گیونگ{هی جین دیوونه شدی؟...چطور از دلت میاد اون بچه رو بکشی.
هی جین{گیونگ بفهم این بچه نباید به دنیا بیاد وگرنه مثل من بدبخت میشه...تو فکر میکنی من دلم نمیخواد مامان شم؟...معلوم نیست این بیماری راه درمانی داره یا نه بخاطر همین دلم نمیخواد بچم درد بکشه*بغض صگی
گیونگ{جای تو نیستم که بگم درکت میکنم... اما امیدوارم کار درست رو انتخاب کنی.
*عمارت جئون*
هی جین{جونگ کوکا بیا شام*داد
جونگ کوک{باشه ای گفتم و از روی تخت بلند شدم... اومدم از در خارج شم که پام به کیف هی جین گیر کرد و رو زمین افتادم...با بدبختی از روی زمین بلند شدم و کیف رو صاف کردم که چشمم و یه برگه ثابت موند...برگ رو باز کردم که با خوندن محتواش جیغی از سر خوشحالی زدم و به طرف آشپزخونه دویدم... همونطور که از خوشحالی جیغ میزدم هی جین رو بغل کردم و صورتش رو غرق بوسه کردم...هی جینااا دارم بابا میشم ازت ممنونم نمیدونی چقد خوشحال شدم با این خبر*لبخند و ذوق
هی جین{با هر حرفی که میزد اشک توی چشمام بیشتر می شد...اروم به سمتش رفتم و دستاش رو گرفتم...جونگ کوکا متاسفم که اینو بهت میگم ولی این بچه هیچوقت به دنیا نمیاد.
جونگ کوک{چ... چی میگی؟
هی جین{کوک اگه این بچه یه دنیا بیاد کل عمرش رو درد میکشه...نمیتونم اجازه بدم بچم بخاطر مشکل ژنتیکی ایندش نابود شه...فر...فردا میرم سقطش میکنم.
جونگ کوک{مگه من مردم که تو بخوای بچم رو بکشی... هااا تو بیخود میکنی همچين فکری میکنم فکر کردی من میذارم تو این غلط رو بکنی*داد و عصبی
هی جین{ولی من نمیتونم درد کشیدن بچم رو تحمل کنم...میفهمی*داد...نفس عمیقی کشیدم که با حرف بعدیش نفس تو سینم حبس شد.......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی بچه نمیخواستی چون....☁️✨پارت اول:////
هی جین{ناامید نگاهی به برگه سونوگرافی تو دستم انداختم و سعی کردم بغضم رو قورت بدم...با صدای زنگ گوشی نفس عمیقی کشیدم که با دیدن اسم «گیونگ🍄» لبخند تلخی زدم و تماس رو برقرار کردم... بله.
گیونگ{هی جینااا چی شد... آزمایش دادی؟
هی جین{آره جوابش هم اومد...میش... میشه بیای پیشم بهت بگم؟ *بغص
گیونگ{آره بیا کافه همیشگی.
*30 دقیقه بعد*
گیونگ{هی جین دیوونه شدی؟...چطور از دلت میاد اون بچه رو بکشی.
هی جین{گیونگ بفهم این بچه نباید به دنیا بیاد وگرنه مثل من بدبخت میشه...تو فکر میکنی من دلم نمیخواد مامان شم؟...معلوم نیست این بیماری راه درمانی داره یا نه بخاطر همین دلم نمیخواد بچم درد بکشه*بغض صگی
گیونگ{جای تو نیستم که بگم درکت میکنم... اما امیدوارم کار درست رو انتخاب کنی.
*عمارت جئون*
هی جین{جونگ کوکا بیا شام*داد
جونگ کوک{باشه ای گفتم و از روی تخت بلند شدم... اومدم از در خارج شم که پام به کیف هی جین گیر کرد و رو زمین افتادم...با بدبختی از روی زمین بلند شدم و کیف رو صاف کردم که چشمم و یه برگه ثابت موند...برگ رو باز کردم که با خوندن محتواش جیغی از سر خوشحالی زدم و به طرف آشپزخونه دویدم... همونطور که از خوشحالی جیغ میزدم هی جین رو بغل کردم و صورتش رو غرق بوسه کردم...هی جینااا دارم بابا میشم ازت ممنونم نمیدونی چقد خوشحال شدم با این خبر*لبخند و ذوق
هی جین{با هر حرفی که میزد اشک توی چشمام بیشتر می شد...اروم به سمتش رفتم و دستاش رو گرفتم...جونگ کوکا متاسفم که اینو بهت میگم ولی این بچه هیچوقت به دنیا نمیاد.
جونگ کوک{چ... چی میگی؟
هی جین{کوک اگه این بچه یه دنیا بیاد کل عمرش رو درد میکشه...نمیتونم اجازه بدم بچم بخاطر مشکل ژنتیکی ایندش نابود شه...فر...فردا میرم سقطش میکنم.
جونگ کوک{مگه من مردم که تو بخوای بچم رو بکشی... هااا تو بیخود میکنی همچين فکری میکنم فکر کردی من میذارم تو این غلط رو بکنی*داد و عصبی
هی جین{ولی من نمیتونم درد کشیدن بچم رو تحمل کنم...میفهمی*داد...نفس عمیقی کشیدم که با حرف بعدیش نفس تو سینم حبس شد.......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۷۱.۴k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.