تقدیر بود پای کسی در میان نبود

تقدیر بود! پای کسی در میان نبود
آن روزها که صحبتی از این و آن نبود
می‌شد تو را دوباره به دست آورم، ولی
وصلی چنين که لایق عشقی چنان نبود
یک روز رنج بی پر و بالی مرا شکست
یک روز بال بود ولی آسمان نبود
ترسیدم از شکست و نکوشیده باختم
سودی که صبر داشت به غیر از زیان نبود
آنجا که دوست آینه‌ام را شکست و رفت
هیچ انتظار دیگری از دیگران نبود
از خنده‌ی ترحم مردم که بگذریم
با من کسی به غیر غمت مهربان نبود...
دیدگاه ها (۵)

دلم باشد اسیرت تا بیاییبه شعر شاعر خود رخ ...

گرچه زِ دل نمی روی شبی ز تو گسسته اماین در نیمه باز دل بسته ...

وقتی که شب بساط غزل رو به راه شدبغضم شکست و عاشقی ام را گواه...

روز خاموش که شد وقت درخشیدن توستبهترین لحظه‌ی شب لحظه‌ی تابی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط