بگذار این بار هم بریزد

بگذار این بار هم بریزد

سرنوشتی این گونه پرت باید بریزد

ماندنی این گونه کهنه نباید بماند

نباشد همپایی برای او ، باید تا روز آخر بمیرد

بگذار این قصه داستان من باشد ،

بگذار این عاقبت همه ی پایان من باشد

در این وسعت پاره

در این سراسر تکرار

بگذار بودن من ، تنها بودن من بپوسد

بگذار از این بی انتها

از این بیهوده رفتن ها

بگذرم به هر فرجامی

بگذار بگذرم از هر آغازی

دیگر مرا لحظه ای نیست ،

بگذار ، بگذار لحظه هایم را بمیرم .../ سعید
دیدگاه ها (۸)

فانوس به دست در کوچه ها می رومنور حتی تا نزدیکم را روشن نمی ...

انگار سکوت است که می شمارد لحظه هایم رادیگران اند که خط می ز...

سکوت شب استاما در خرقه ی سکوترویاها در انتظارندای دختر صحرا...

انگاری از دنیای عشق فقط نصیب من غمه و واسه زخمهای دل من اشک ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط