درمقابل هریک از این دیوارها میایستادم جلوی مهتابسایهام

درمقابل هریک از این دیوارها می‌ایستادم جلوی مهتاب،سایه‌ام بزرگ وغلیظ به دیوار می‌افتاد، ولی بدونِ سر بود؛سایه‌ام سر نداشت ، شنیده بودم که اگر سایه کسی به‌دیوار سر نداشته باشد، تا سرسال میمیرد!

-صادق هدایت'📓
دیدگاه ها (۱)

فقط موقعی برنده میشد که رو باخت خودش شرط میبست..!

_اره دکتر زندگی بیرحمه،عینهو قوطی کبریت ؛آدماشم هرکدوم یه کب...

و من هشدار داده بودم که 'من فقط از دور قشنگم'،اما آن‌ها باور...

مگر ما چقدر مبهم بودیم که کسی مارا نفهمید؟!

یاد دارمان خاطره خوشدر حال گذر از کوچهتو به من خندیدیمن درآن...

چپتر ۴ _ شعله ای در دلروزها برای لیندا مثل قفسی بسته بود.زند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط