بدون توجه به حرفم از ماشین پیاده شد و...
بدون توجه به حرفم از ماشین پیاده شد و...
و منو انداخت رو دوشش و بردتم ت عمارت و همه خدمتکارا تعظیم کردن... یارو خدایی چقد پولدارهههه.. معلوم نیس هر شب کیا زیرخوابشن.. اه اه اهههه
وای..
همینجوری مشت میزدم ب کمرش ک اصن هیچچچچ ب هیچجاش حساب نکرد و همینجور منو داشت میبرد سمت طبقه بالا.
وسط پله ها بودیم ک دیه خیلی رف رو مخم... من ا اینکه یکی لمسم کنه ب کل متنفرمممممم.. و اره این ب من دست زددد اونم چن بارررر..(منظورم دست به اونجاهاش نبودااا یه لمس معمولی ب بدنش..) ا اونجایی ک من بوکس کار میکردم... با یه حرکت مخصوصم ک فقد خودم بلدمش زدمش.. ک ا وسط سالن طبقه بالا رفت تا تهش... وای من چمهههه چقد زورم کم شده قبلا اینجوزی نبودمممم فک نمیکردم همچین شه... اونقدر بد زده بودم ک گوشه لبش پاره شده بود... خون میومد، خونو با پشت دستش پاک کرد..
سرشو اورد بالا و یه نگاه کشنده انداخت بم..
برا اولین بار گرخیدم ازش..
اون هی میومد سمتم و من میرفتم عقب..
تا اینکه خوردم ب دیوار و دیه راه فراری نداشتم..
ولی من بوکس کارم نباید بترسم اگ بام کاری کنه یه بلا سرش میارم..
ت ده سانتی صورتم وایساد و با مشت کوبید ب دیوار بغلم ک دیوار ترک برداش و دستش خون اومد...
من بجاش دردم اومدم و چشامو بستم ارههه اصن فک نکنین ک عیت سگ ترسیدماااا.. اه.. چرا انقد دیوونس؟
داشتم سکته میکردمممم اگ بام کاری کنه چییی؟ الان این مثلا من نبودم ک میگفتم بوکس کار میکنم و هیچ ترسی ندارم و نمیتونه بام کاری کنه خدایی چرا الان پ این ده سال زحمتم ب هیچ رف واییی اههه...
برخلاف ذهنم و عقلم زبونم یچیزای دیه ای ب زبون اورد..
_دیوونه با خودت چ کار میکنی دستت شکست کهههه... چرا خر بازی درمیاری میمیری میفتی رو دستماااا دستتو بده ببینم چ شده..
دستشو گرفتم.. وای خونریزیش شدیده.. لبشم ک من پاره کردم.. الان باید خودمم پانسمان کنم..
اونیکی دستشو گرفتم و ب طرف سالن پایین حرکت کردم.. خیلی راحت میتونستم نگاه های متعجبشو رو خودم حس کنم...
ولی اهمیت ندادم..
وسطای سالن بودیم ک وایساد و منم مجبور شدم وایسم
_چیه؟ چرا وایسادی؟
+الان ت نبودی منو زدی؟
_چرا خودم بودم حالام بیا دستت خیلی خونریزی داره
+پس الان چرا اینشکلی میکنی؟
_واییی جیمیننن خفه شووووو... بیا پایین دیه غر نزن..
+حالم خوبه نیازی نیس ت نگرانم باشی.
دستشو ا دستم کشید داش میرف سمت یه اتاق وقتی رفت و درو محکم بست بعد اینکه رفت منم رفتم طبقه پایین و....
و منو انداخت رو دوشش و بردتم ت عمارت و همه خدمتکارا تعظیم کردن... یارو خدایی چقد پولدارهههه.. معلوم نیس هر شب کیا زیرخوابشن.. اه اه اهههه
وای..
همینجوری مشت میزدم ب کمرش ک اصن هیچچچچ ب هیچجاش حساب نکرد و همینجور منو داشت میبرد سمت طبقه بالا.
وسط پله ها بودیم ک دیه خیلی رف رو مخم... من ا اینکه یکی لمسم کنه ب کل متنفرمممممم.. و اره این ب من دست زددد اونم چن بارررر..(منظورم دست به اونجاهاش نبودااا یه لمس معمولی ب بدنش..) ا اونجایی ک من بوکس کار میکردم... با یه حرکت مخصوصم ک فقد خودم بلدمش زدمش.. ک ا وسط سالن طبقه بالا رفت تا تهش... وای من چمهههه چقد زورم کم شده قبلا اینجوزی نبودمممم فک نمیکردم همچین شه... اونقدر بد زده بودم ک گوشه لبش پاره شده بود... خون میومد، خونو با پشت دستش پاک کرد..
سرشو اورد بالا و یه نگاه کشنده انداخت بم..
برا اولین بار گرخیدم ازش..
اون هی میومد سمتم و من میرفتم عقب..
تا اینکه خوردم ب دیوار و دیه راه فراری نداشتم..
ولی من بوکس کارم نباید بترسم اگ بام کاری کنه یه بلا سرش میارم..
ت ده سانتی صورتم وایساد و با مشت کوبید ب دیوار بغلم ک دیوار ترک برداش و دستش خون اومد...
من بجاش دردم اومدم و چشامو بستم ارههه اصن فک نکنین ک عیت سگ ترسیدماااا.. اه.. چرا انقد دیوونس؟
داشتم سکته میکردمممم اگ بام کاری کنه چییی؟ الان این مثلا من نبودم ک میگفتم بوکس کار میکنم و هیچ ترسی ندارم و نمیتونه بام کاری کنه خدایی چرا الان پ این ده سال زحمتم ب هیچ رف واییی اههه...
برخلاف ذهنم و عقلم زبونم یچیزای دیه ای ب زبون اورد..
_دیوونه با خودت چ کار میکنی دستت شکست کهههه... چرا خر بازی درمیاری میمیری میفتی رو دستماااا دستتو بده ببینم چ شده..
دستشو گرفتم.. وای خونریزیش شدیده.. لبشم ک من پاره کردم.. الان باید خودمم پانسمان کنم..
اونیکی دستشو گرفتم و ب طرف سالن پایین حرکت کردم.. خیلی راحت میتونستم نگاه های متعجبشو رو خودم حس کنم...
ولی اهمیت ندادم..
وسطای سالن بودیم ک وایساد و منم مجبور شدم وایسم
_چیه؟ چرا وایسادی؟
+الان ت نبودی منو زدی؟
_چرا خودم بودم حالام بیا دستت خیلی خونریزی داره
+پس الان چرا اینشکلی میکنی؟
_واییی جیمیننن خفه شووووو... بیا پایین دیه غر نزن..
+حالم خوبه نیازی نیس ت نگرانم باشی.
دستشو ا دستم کشید داش میرف سمت یه اتاق وقتی رفت و درو محکم بست بعد اینکه رفت منم رفتم طبقه پایین و....
۸.۴k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.