در انتظار مرگ بودمولی این حسی که فکر میکردم نبود چرا حس

در انتظار مرگ بودم.ولی این حسی که فکر میکردم نبود چرا حس میکردم ینفر بغلم کرده؟ چشامو اروم باز کردم که دیدم بغل پسریم که تیپ لش و مشکی زده.
بهم گفت

جیمین: دختر..جون م..مگه دیوو...دیوونه شدی؟؟(نفس نفس زدن)

_ها؟؟

جیمین: اومدی توی خیابون به این بزرگی که تموم ماشینا واسه خودشون ویراژ میدن بعد میگی ها؟؟

_ولم کن من میخوام بمیررررررممممممم(از اون اروده‌ها) اصن تو کی هستی که اومدی منو نجات بدیییییییییی؟؟
از این دنیا خستمممممم

جیمین: خیلی خب...خیلی خب اروم باش...

منو کشوند تو بغل خودش چرا بی دلیل داشتم گریه میکردم..؟؟
چرا؟؟ چرا انقد تو بغلش احساس ارامش میکردم؟؟
ناآگاه از اینکه بدونم دارم چیکار میکنم در مقابل بغلش کردم...

_میشه ولم نکنی؟؟؟

ها؟؟ چرا این حرفو زدم

موچی: مطمئن باش هیچ وقت ولت نمیکنم..

راننده: هییییییی برین کنار دیگه مزاحما


منو از خودش جدا کرد و دستمو گرفت و میخواست بره که یهو زیر پام خالی شد و داشتم میفتادم که یهو براید استایل بغلم کرد...
از خیابون اومدیم بیرون و منو برد سمت یه ماشین.. فکر کنم ماشین خودش بود سوارم کردو خودشم سوار شد ماشینو روشن کرد و دوباره دستمو گرفت ماسک رو صورتش بود و با کلاهی که رو صورتش بود به هیچ عنوان نمیتونستم صورتشو ببینم...

_ببخشید س..ساعت چنده؟

موچی: نه و نیم.. میشه باهام مثل قریبه ها حرف نزنی؟ از این به بعد زیاد همو میبینیم

_ها منظورتون چیه؟؟

موچی: گفتم باهام مثل قریبه ها حرف نزن این یک..
دو گفتم ک هیچ وقت ولت نمیکنم نمیزارم هیچ اتفاقی برات بیفته

_و..ولی..ولی من چجوری بهت اعتماد کنم؟؟

موچی: سرنگه

_مو؟؟(چی)

موچی: به عشق در نگاه اول باور داری؟.

_ن..نمیفهمم

موچی: بنظرت من خرم بیام تو خیابون به اون بزرگی که کسیو نجات بدم که اولین باره تا به حال دیدم؟؟
نه‌نه اینطور نیس از اون اولش داشتم نگات میکردم نمیدونم چه شکلی ولی جذبت شدم...


صورتم قرمز شده بود..برام سخت بود بعد فیلیکس که اونجوری ترکم کرد به این زودی بازم عاشق شم...
ولی..ولی مثل اینکه شدم..دیگه نمیتونم جلوشو بگیرم حداقل میتونم با اون باشم... اون که دیگه ادم معروفی نیس که بخاطر کمپانی و طرفداراش ترکم کنه...(عزیزم خیال کردی ایشون عضو بزرگترین بوی بند جهانه)


موچی: احساس خودتو درباره من میگی؟؟


بعد این حرف ماشینو نگه داشت... دم در یه خونه خیلی بزرگ بودیم...خونه خودشه؟؟

موچی: پس یعنی جوابت نه‌عه

_نه‌نه
ذهن: چرا انقد هول کردم؟؟

موچی: پس چی؟؟ یعنی دوسم داری؟؟

_اوم

موچی: ها؟؟

_دوست دارم..

سرم پایین بود و با چشای بسته این حرفو زدم...
چرا..چرا...یعنی واقعا عاشق شدم؟؟ یهو یه گرمایی رو لبام حس کردم چشمامو باز کردم که دیدم پسری که تازه یک ساعته دیدمش و عاشقش شدم دازه میبوستم.....
دیدگاه ها (۰)

سریع پسش زدمو گفتم.. _داری چ کار میکنی؟ +کسی ک دوسش دارمو می...

بدون توجه به حرفم از ماشین پیاده شد و... و منو انداخت رو دوش...

یونا به هاته میگه شبی اون پسر کوچولوعه ای. میگه نخیرم برا چی...

کانگ جونگهیون مادرش سرطان داشته و مرده. پدرش در قمار ادم کشت...

به خواب دیدم هنوز تو کفشم...اصلا خیلی خوب بود

فیک. عشق ابدی

نام فیک: عشق مخفیPart: 34ویو ات*یکساعت طول کشید امتحانمو داد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط