ادامه پارت
ادامه پارت ⁴
یونا" اونجا یه منشی نشسته بود رفتم سمتش
یونا: سلام
منشی: سلام
یونا: رئیس اینجا کیه
منشی: کیم هانول ولی الان پسرشون اینجاست
یونا :خب اتاق ایشون کجاست
منشی: انتهای سالن سمت راست
یونا: ممنون
یونا" رفتم سمت اتاق در زدم و رفتم داخل که با چهره ی تهیونگ مواجه شدم
یونا: س سلام
تهیونگ: سلام خانم خانما اینجا چیکار میکنی
یونا: چ چیزه
تهیونگ: اومدی منو ببینی
یونا: راستش اومده بودم برای استخدام
تهیونگ: به بهانه ی استخدام خواستی بیا پیش من
یونا: نه واقعا برای استخدام اومده بودم نمیدونستم اینجا مال توعه
تهیونگ: البته اینجا مال من نیست ما اینجا خانوادگی کار میکنیم
یونا: واقعا؟
تهیونگ: آره بابام هست مامانم؛ فامیل هستن
یونا: عه پس من اشتباهی اومدم اینجا
تهیونگ: نه اتفاقأ درست اومدی ما دیگه داریم باهم خانواده میشیم
یونا: *خنده*
تهیونگ: چرا میخندی واقعا میگم ازت خوشم اومده
یونا: جدی؟
تهیونگ: من باکسی شوخی ندارم
یونا: آخه به این زودی
تهیونگ: عشق در یک نگاه
یونا: منم همینطور * خنده*
تهیونگ: پس از این به بعد توام عضوی از خانواده ما شدی
یونا: ممنون
تهیونگ: خب از همین الان میتونی کارتو شروع کنی
یونا: مرسی
تهیونگ: اتاقت اونجاس اینم کلیدش هرکاری داشتی بع بگو
یونا: چشم رئیس
تهیونگ: خواهش می کنم
یونا " پاشدم رفتم سمت اتاقم در باز کردم رفتم نشستم پشت میزم یه حس عجیبی داشتم بلاخره تهیونگ مال خودم کردم
تهیونگ "داشتم دو سه تا پرونده رو چک میکردم که پدرم اومد داخل
هانول: سلام
تهیونگ: سلام
هانول: چخبر
تهیونگ: هیچی
هانول: اگه هیچی پس اون دختره کیه اونجا
ادامه دارد...
یونا" اونجا یه منشی نشسته بود رفتم سمتش
یونا: سلام
منشی: سلام
یونا: رئیس اینجا کیه
منشی: کیم هانول ولی الان پسرشون اینجاست
یونا :خب اتاق ایشون کجاست
منشی: انتهای سالن سمت راست
یونا: ممنون
یونا" رفتم سمت اتاق در زدم و رفتم داخل که با چهره ی تهیونگ مواجه شدم
یونا: س سلام
تهیونگ: سلام خانم خانما اینجا چیکار میکنی
یونا: چ چیزه
تهیونگ: اومدی منو ببینی
یونا: راستش اومده بودم برای استخدام
تهیونگ: به بهانه ی استخدام خواستی بیا پیش من
یونا: نه واقعا برای استخدام اومده بودم نمیدونستم اینجا مال توعه
تهیونگ: البته اینجا مال من نیست ما اینجا خانوادگی کار میکنیم
یونا: واقعا؟
تهیونگ: آره بابام هست مامانم؛ فامیل هستن
یونا: عه پس من اشتباهی اومدم اینجا
تهیونگ: نه اتفاقأ درست اومدی ما دیگه داریم باهم خانواده میشیم
یونا: *خنده*
تهیونگ: چرا میخندی واقعا میگم ازت خوشم اومده
یونا: جدی؟
تهیونگ: من باکسی شوخی ندارم
یونا: آخه به این زودی
تهیونگ: عشق در یک نگاه
یونا: منم همینطور * خنده*
تهیونگ: پس از این به بعد توام عضوی از خانواده ما شدی
یونا: ممنون
تهیونگ: خب از همین الان میتونی کارتو شروع کنی
یونا: مرسی
تهیونگ: اتاقت اونجاس اینم کلیدش هرکاری داشتی بع بگو
یونا: چشم رئیس
تهیونگ: خواهش می کنم
یونا " پاشدم رفتم سمت اتاقم در باز کردم رفتم نشستم پشت میزم یه حس عجیبی داشتم بلاخره تهیونگ مال خودم کردم
تهیونگ "داشتم دو سه تا پرونده رو چک میکردم که پدرم اومد داخل
هانول: سلام
تهیونگ: سلام
هانول: چخبر
تهیونگ: هیچی
هانول: اگه هیچی پس اون دختره کیه اونجا
ادامه دارد...
- ۹.۰k
- ۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط