•وقتی روت کراش داره...•
•وقتی روت کراش داره...•
🐥 #نیکی 🐥
داشتی کنار پنجره ای بزرگ تو یه کافه شیک که داخل یکی از بلندترین برج ها قرار داشت با نیکی وقت میگذروندی...
نیکی یکی از بهترین دوستات بود و باهاش خیلی صمیمی بود و اکثرا باهمدیگه وقت میگذروندید گرچه دوست پسرت نمیزاشت ولی تو که نمیتونستی از بهترین دوستت جدا شی..
همینطور داشتی به پنجره که ویو خیلی قشنگی از شهر داشت نگاه میکردی با حرف نیکی توجهتو بهش دادی
_راستش...ا/ت قرار بود یچیزی بهت بگم
+عه واقعا..پس بفرمااا
نفس عمیقی کشید و با استرس و خجالت لب زد
_خب من...نمیدونم احساستمو نسبت بهت چجوری بیان کنم..میدونم که ما دوستیم ولی..من چند وقتیه که..یعنی خیلی وقته که دوست دارم
با شنیدن حرفش کنجکاویت به تعجب و شوک تبدیل شد..
+نی..نیکی..
سرش رو پایین انداخت و با بغضی که سعی میکرد کنترلش کنه دوباره حرف زد
_میدونم که دوست پسر داری..یعنی تازه فهمیدم ولی..من نمیتونستم بهت نگم..نمیتونستم این همه احساساتو تو قلبم مخفی کنم..من واقعا دوستت دارم..خیلی زیاد
قطره اشکی از چشمش افتاد
_ببخشید ببخشید..نباید میگفتم..
سریع اشکش رو پاک کرد و از صندلی بلند شد و به سرعت از اون مکان دور شد..
حالا تو مونده بودی و با شوکی که بهت وارد شده بود سعی میکردی این اتفاقو هضم کنی..
از اونجا بلند شدی و سوار اسانسور شدی و بعد رسیدن به طبقه پایین داشتی از برج خارج میشدی که با صدایی متوقف شدی
÷ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟
با صدای اشنایی نگاهتو به سمتش چرخوندی و دوست پسرتو دیدی که به سمتت میاد
÷ا/ت؟ با توام! اینجا چیکار میکنیییی؟
+با دوستم اومده بودم کافه...
÷چی؟ کدوم دوستت؟ اها نکنه همون پسره ی ...؟ مگه نگفته بودم حق نداری باهاش بیرون بریییی!!؟ چرا بهم نگفتی!!!؟
با دادی که کشید چشماتو بستی و نفس عصبی بیرون دادی
+اره همون پسره...ولی چه اشکالی داره؟؟
اون صمیمی ترین دوستمه! خیلی وقته باهاش دوستم بعد تو میگی نبینمش؟ به چه حقی؟
خیلی عصبی شده بودی از اینکا دوست پسرت که تازه 1 ماهه باهاش هستی اینقدر تحت فشار میزارتت
_به چه حقی؟ من دوست پسرتم! من میگم چیکار کنی چیکار نکنی! فهمیدی؟ بخاطر دادی که زد که توهم متقابلا داد زدی
+سر من داد نزننننن! همیشه اذیتم میکنی! اینکه دوست پسرمی دلیل نمیشه همه ی کارامو کنترل کنی..البته..فکر نکنم دیگه از این به بعد تو رو دوست پسر خودم بمونم! من نمیتونم شخصی مثل تو که ارزشی نسبت به من نداره رو تحمل کنم!
با این حرفت سریع از اونجا بیرون اومدی..بلخره تونسته بودی حرفایی که میخواستی رو به دوست پسرت بگی و فهمیده بودی که دیگه حسی نسبت بهش نداری یا بهتر بگم..از اول حسی نسبت بهش نداشتی و حالا... با حرفایی که از نیکی شنیدی مطمعن شدی که تنها کسی که دوسش داری نیکی عه و نه کس دیگه
🐥 #نیکی 🐥
داشتی کنار پنجره ای بزرگ تو یه کافه شیک که داخل یکی از بلندترین برج ها قرار داشت با نیکی وقت میگذروندی...
نیکی یکی از بهترین دوستات بود و باهاش خیلی صمیمی بود و اکثرا باهمدیگه وقت میگذروندید گرچه دوست پسرت نمیزاشت ولی تو که نمیتونستی از بهترین دوستت جدا شی..
همینطور داشتی به پنجره که ویو خیلی قشنگی از شهر داشت نگاه میکردی با حرف نیکی توجهتو بهش دادی
_راستش...ا/ت قرار بود یچیزی بهت بگم
+عه واقعا..پس بفرمااا
نفس عمیقی کشید و با استرس و خجالت لب زد
_خب من...نمیدونم احساستمو نسبت بهت چجوری بیان کنم..میدونم که ما دوستیم ولی..من چند وقتیه که..یعنی خیلی وقته که دوست دارم
با شنیدن حرفش کنجکاویت به تعجب و شوک تبدیل شد..
+نی..نیکی..
سرش رو پایین انداخت و با بغضی که سعی میکرد کنترلش کنه دوباره حرف زد
_میدونم که دوست پسر داری..یعنی تازه فهمیدم ولی..من نمیتونستم بهت نگم..نمیتونستم این همه احساساتو تو قلبم مخفی کنم..من واقعا دوستت دارم..خیلی زیاد
قطره اشکی از چشمش افتاد
_ببخشید ببخشید..نباید میگفتم..
سریع اشکش رو پاک کرد و از صندلی بلند شد و به سرعت از اون مکان دور شد..
حالا تو مونده بودی و با شوکی که بهت وارد شده بود سعی میکردی این اتفاقو هضم کنی..
از اونجا بلند شدی و سوار اسانسور شدی و بعد رسیدن به طبقه پایین داشتی از برج خارج میشدی که با صدایی متوقف شدی
÷ا/ت تو اینجا چیکار میکنی؟
با صدای اشنایی نگاهتو به سمتش چرخوندی و دوست پسرتو دیدی که به سمتت میاد
÷ا/ت؟ با توام! اینجا چیکار میکنیییی؟
+با دوستم اومده بودم کافه...
÷چی؟ کدوم دوستت؟ اها نکنه همون پسره ی ...؟ مگه نگفته بودم حق نداری باهاش بیرون بریییی!!؟ چرا بهم نگفتی!!!؟
با دادی که کشید چشماتو بستی و نفس عصبی بیرون دادی
+اره همون پسره...ولی چه اشکالی داره؟؟
اون صمیمی ترین دوستمه! خیلی وقته باهاش دوستم بعد تو میگی نبینمش؟ به چه حقی؟
خیلی عصبی شده بودی از اینکا دوست پسرت که تازه 1 ماهه باهاش هستی اینقدر تحت فشار میزارتت
_به چه حقی؟ من دوست پسرتم! من میگم چیکار کنی چیکار نکنی! فهمیدی؟ بخاطر دادی که زد که توهم متقابلا داد زدی
+سر من داد نزننننن! همیشه اذیتم میکنی! اینکه دوست پسرمی دلیل نمیشه همه ی کارامو کنترل کنی..البته..فکر نکنم دیگه از این به بعد تو رو دوست پسر خودم بمونم! من نمیتونم شخصی مثل تو که ارزشی نسبت به من نداره رو تحمل کنم!
با این حرفت سریع از اونجا بیرون اومدی..بلخره تونسته بودی حرفایی که میخواستی رو به دوست پسرت بگی و فهمیده بودی که دیگه حسی نسبت بهش نداری یا بهتر بگم..از اول حسی نسبت بهش نداشتی و حالا... با حرفایی که از نیکی شنیدی مطمعن شدی که تنها کسی که دوسش داری نیکی عه و نه کس دیگه
۸.۹k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.