•وقتی پلیسه...•
•وقتی پلیسه...•
🐧 #سونگهون 🐧
امروز قرار بود با دوستات به کافه بری و از اونجایی که خیلی وقت بود ندیده بودیشون دلتنگشون شده بودی پس زود حاضر شدی تو زمان مناسب تونستی به مکانی که میخواستی برسی..بعد دیدار با دوستات یه چیزایی سفارش دادید و همینطوری که مشغول حرف زدن باهمدیگه شده بودید صدای بلندی شنیدی
_بهت میگم تکون نخور وقرنه من میدونم و تو
مرد دستاشو روبه روی پلیسی که بهش نشونه گرفته بود بالا برد
÷به اعصابت مثلث باش عزیزم(خنده)
*صدای شلیک*
ناخوداگاه دستاتو رو سرت قرار دادی و چشماتو از ترس بستی..
بعد گذشت ثانیه هایی اروم چشماتو باز کردی تا از پنجره به بیرون کافه نگاه کنی و متوجه اتفاقات بشی
اما..با چیزی که دیدی سر جات یخ زدی..همجای بدنت شروع کرد به لرزیدن و کم مونده بود از شوک و ترس بیهوش بشی..
شوهرت..سونگهون..پلیسی که سعی داشت مرد مقابلش رو بخاطر دزدی دستگیر کنه ولی الان توسطش تیر خورده بود..
لرزیده از صندلی بلند شدی و اروم به سمت بیرون کافه قدم برداشتی تا از چیزی که دیدی مطمعن بشی..ولی درست بود..چیزی که خدا خدا میکردی فقط خواب باشه ولی حقیقت این بود که سونگهون از بازوش تیر خورده بود..
طولی نکشید که پلیسای دیگه به سرعت به سمت مرد هجوم بردن و دستگیرش کردن و سریع با اورژانس تماس گرفتن..
*داخل امبولانس*
+چ..چ..چطور ممکنه..
کنار سونگهون نشسته بودی و با گریه و هق هق هایی که میکردی حتی نمیتونستی درست حرف بزنی
_اروم باش..چیزی نیست فقط..
+یعنی چی چیزی نیستتتتتتتت!! +بازوت..بازوت تیر خوردهههههه
با دادی که زدی گریه هات پر شدت تر از قبل شدن
سونگهون با دست دیگه اش اروم اشک هاتو پاک کرد _عزیزم تیر درست به بازوم نخورده که..خوشبختانه نشونه گیری بلد نبوده بازوم یکم زخمی شده فقط..اونم درست میشه الان داریم میریم بیمارستان
لبخندی زد که بخاطر خونسرد بودنش عصبی مشتی به سینه اش زدی
_یاااا عشقم مشت تو که بیشتر درد داشت(خنده)
+نخنددددد من دارم اینجا دیوونه میشمممم
+مگه نگفته بودم مواظب خودت باش؟
+مگه نگفته بودم نباید زخمی شییی؟؟؟
+مگه نگفته بودم به این شغل ادامه ندهههه
+مگه نگفته بودم این شغلــ..ت خطرناکههه
با هق هق هایی که میکردی به زور میتونستی جملاتتو کامل کنی..سونگهون اروم بغلت کرد
_گریه نکن ا/تتتت..بخدا من حالم خوبه نگران نباش..
_باشه باشه اصلا قول میدم! قول میدم که دیگه ادامه ندم..باشه؟ فقط گریه نکن
با شنیدن چیزی که گفت اروم از بغلش بیرون اومدی
+و..واقعا؟ یع..یعنی دیگه این..این شغلتو میزاری کنار؟
سرش رو تکون داد و دوباره اشک هاتو پاک کرد _میدونی که طاقت ندارم ناراحتیت رو ببینم
لبخندی زد و بوسه ای ملایم روی لبات کاشت
🐧🐧🐧🐧🐧🐧🐧🐧🐧🐧🐧🐧
#سناریو #انهایپن #فیک #کیپاپ #پارک_سونگهون
🐧 #سونگهون 🐧
امروز قرار بود با دوستات به کافه بری و از اونجایی که خیلی وقت بود ندیده بودیشون دلتنگشون شده بودی پس زود حاضر شدی تو زمان مناسب تونستی به مکانی که میخواستی برسی..بعد دیدار با دوستات یه چیزایی سفارش دادید و همینطوری که مشغول حرف زدن باهمدیگه شده بودید صدای بلندی شنیدی
_بهت میگم تکون نخور وقرنه من میدونم و تو
مرد دستاشو روبه روی پلیسی که بهش نشونه گرفته بود بالا برد
÷به اعصابت مثلث باش عزیزم(خنده)
*صدای شلیک*
ناخوداگاه دستاتو رو سرت قرار دادی و چشماتو از ترس بستی..
بعد گذشت ثانیه هایی اروم چشماتو باز کردی تا از پنجره به بیرون کافه نگاه کنی و متوجه اتفاقات بشی
اما..با چیزی که دیدی سر جات یخ زدی..همجای بدنت شروع کرد به لرزیدن و کم مونده بود از شوک و ترس بیهوش بشی..
شوهرت..سونگهون..پلیسی که سعی داشت مرد مقابلش رو بخاطر دزدی دستگیر کنه ولی الان توسطش تیر خورده بود..
لرزیده از صندلی بلند شدی و اروم به سمت بیرون کافه قدم برداشتی تا از چیزی که دیدی مطمعن بشی..ولی درست بود..چیزی که خدا خدا میکردی فقط خواب باشه ولی حقیقت این بود که سونگهون از بازوش تیر خورده بود..
طولی نکشید که پلیسای دیگه به سرعت به سمت مرد هجوم بردن و دستگیرش کردن و سریع با اورژانس تماس گرفتن..
*داخل امبولانس*
+چ..چ..چطور ممکنه..
کنار سونگهون نشسته بودی و با گریه و هق هق هایی که میکردی حتی نمیتونستی درست حرف بزنی
_اروم باش..چیزی نیست فقط..
+یعنی چی چیزی نیستتتتتتتت!! +بازوت..بازوت تیر خوردهههههه
با دادی که زدی گریه هات پر شدت تر از قبل شدن
سونگهون با دست دیگه اش اروم اشک هاتو پاک کرد _عزیزم تیر درست به بازوم نخورده که..خوشبختانه نشونه گیری بلد نبوده بازوم یکم زخمی شده فقط..اونم درست میشه الان داریم میریم بیمارستان
لبخندی زد که بخاطر خونسرد بودنش عصبی مشتی به سینه اش زدی
_یاااا عشقم مشت تو که بیشتر درد داشت(خنده)
+نخنددددد من دارم اینجا دیوونه میشمممم
+مگه نگفته بودم مواظب خودت باش؟
+مگه نگفته بودم نباید زخمی شییی؟؟؟
+مگه نگفته بودم به این شغل ادامه ندهههه
+مگه نگفته بودم این شغلــ..ت خطرناکههه
با هق هق هایی که میکردی به زور میتونستی جملاتتو کامل کنی..سونگهون اروم بغلت کرد
_گریه نکن ا/تتتت..بخدا من حالم خوبه نگران نباش..
_باشه باشه اصلا قول میدم! قول میدم که دیگه ادامه ندم..باشه؟ فقط گریه نکن
با شنیدن چیزی که گفت اروم از بغلش بیرون اومدی
+و..واقعا؟ یع..یعنی دیگه این..این شغلتو میزاری کنار؟
سرش رو تکون داد و دوباره اشک هاتو پاک کرد _میدونی که طاقت ندارم ناراحتیت رو ببینم
لبخندی زد و بوسه ای ملایم روی لبات کاشت
🐧🐧🐧🐧🐧🐧🐧🐧🐧🐧🐧🐧
#سناریو #انهایپن #فیک #کیپاپ #پارک_سونگهون
۸.۷k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.