ازدواج سوری پارت 13
ازدواج سوری پارت 13
زن کوک ـ از من نپرس از بقیه بپرس
ـ گایز زود باشین
جیمین ـ بنظرم بریم شهربازی بهتره
کوک ـ اره
همه گفتن اره تازه بچه ها هم خوشحال شدن
برای همین اون لباس دومی که برای بعد استخر بود رو پوشیدم (اسلاید دو) سوار دوتا ماشین شدیم که زیاد نخوایم دنبال جا پارک باشیم رایدس و مین یونگ با بچه ها بودن بقیمون هم تو یه ماشین دیگه
رفتیم دنبال نیانگ بعد از اون بر رفتیم شهربازی اولین چیزی که سوار شدیم دیسکو بنگ بنگ بود (فیلمش اسلاید سه)
ویو نیانگ
اولین بارم بود سوار دیسکو بنگ بنگ میشدم همش پرت میشدم تو بغل اینو اون تو همین حال بودم که محوم پرت شدم تو بغل هیون ووک(پسر رایدس)
هیون ووک ـ نیانگ حالت خوبه؟
ـ اره ببخشید
هیون ووک ـ مشکلی نیس
بعد از جتد دقیقع انون شد سرم داشت گیج میرفت نزدیک بود پخش زمین شم که هیون ووک از پشت گرفتم جوری که نفساش رو پشت گوشم حس می کردم خدارا شکر اوپا و اوما ندیدنم وگرنه پوست کلم کنده بود برگشتم به حالت عادی از هیون ووک بخاطر اتفاق ها عذر خواهی کردم مامان اینا رفتن اتاق فرار فقط ما بچه ها موندیم من داشتماز تلوزیون کوچیک که بالای جلوی در ورودی بود نگاشون میکروم واقعا میترسیدم
ـ خداراشکر نرفتم داخل
هیون ووک ـ چرا؟
ـ خب ترسناکه
هیون ووک ـ بنظرم که اینطوری نیس
ـ چطور میتونی نترسی؟
هیون ووک ـ من ترس درونمو خاموش کردم
ـ میشه به منم یاد بدی؟
هیون ووک ـ اراده قوی میخواد
ـ که این طور
ویو هیون ووک
نمیدونم چرا مهو نیانگ شدم
هعی پسر اون از تو خیلی کوچیک تره چهار سال از تو کوچیک تره
تازه اون دختر عمه ی تو هس تازه نیانگ با یوری بیشتر از من صمیمی تره پس زیاد نگاش نکن
ـــــ فلش بک بعد شهربازی ــــــ
ویو ات
بعد شهر بازی رفتیم یه رستوران هممون مهمون رایدس بودیم
بچه ها گوشت سفارش دادن اما منو تهیونگ سوپ ارتشی سفارش دادیم
رایدس ـ ات اولین باره میبینم که گوشت سفارش ندادی
ـ قرار نیس که هرشب گوشت بخورم
میا ـ خاله، دایی؟
ات و رایدس ـ بله؟
ابو ـ میشه امشب نیانگ و هیون ووک خونه ی ما بمونن؟
نیانگ ـ مدرسه رو چیکار کنم؟ کلاس رقصو کجای دلم بزارم؟
ته ـ نیانگ اگه دوس داری بعد مدرسه میبرمت پیش میا و ابو؟
ـ تهیونگ!*با صدای اروم*
ته ـ بزار پیش بچه ها باشه*با صدای اروم*
نیانگ ـ خب نه بزاریم برای پنجشنبه، که بریم خونه ویلایی اونجا
هیون ووک ـ اره اینجوری بهتره
کوک ـ قبول دارین نسل جدید بهتر از ما برنامه میچینن که برن بیرون؟
زن کوک ـ اره واقعا
زن کوک ـ از من نپرس از بقیه بپرس
ـ گایز زود باشین
جیمین ـ بنظرم بریم شهربازی بهتره
کوک ـ اره
همه گفتن اره تازه بچه ها هم خوشحال شدن
برای همین اون لباس دومی که برای بعد استخر بود رو پوشیدم (اسلاید دو) سوار دوتا ماشین شدیم که زیاد نخوایم دنبال جا پارک باشیم رایدس و مین یونگ با بچه ها بودن بقیمون هم تو یه ماشین دیگه
رفتیم دنبال نیانگ بعد از اون بر رفتیم شهربازی اولین چیزی که سوار شدیم دیسکو بنگ بنگ بود (فیلمش اسلاید سه)
ویو نیانگ
اولین بارم بود سوار دیسکو بنگ بنگ میشدم همش پرت میشدم تو بغل اینو اون تو همین حال بودم که محوم پرت شدم تو بغل هیون ووک(پسر رایدس)
هیون ووک ـ نیانگ حالت خوبه؟
ـ اره ببخشید
هیون ووک ـ مشکلی نیس
بعد از جتد دقیقع انون شد سرم داشت گیج میرفت نزدیک بود پخش زمین شم که هیون ووک از پشت گرفتم جوری که نفساش رو پشت گوشم حس می کردم خدارا شکر اوپا و اوما ندیدنم وگرنه پوست کلم کنده بود برگشتم به حالت عادی از هیون ووک بخاطر اتفاق ها عذر خواهی کردم مامان اینا رفتن اتاق فرار فقط ما بچه ها موندیم من داشتماز تلوزیون کوچیک که بالای جلوی در ورودی بود نگاشون میکروم واقعا میترسیدم
ـ خداراشکر نرفتم داخل
هیون ووک ـ چرا؟
ـ خب ترسناکه
هیون ووک ـ بنظرم که اینطوری نیس
ـ چطور میتونی نترسی؟
هیون ووک ـ من ترس درونمو خاموش کردم
ـ میشه به منم یاد بدی؟
هیون ووک ـ اراده قوی میخواد
ـ که این طور
ویو هیون ووک
نمیدونم چرا مهو نیانگ شدم
هعی پسر اون از تو خیلی کوچیک تره چهار سال از تو کوچیک تره
تازه اون دختر عمه ی تو هس تازه نیانگ با یوری بیشتر از من صمیمی تره پس زیاد نگاش نکن
ـــــ فلش بک بعد شهربازی ــــــ
ویو ات
بعد شهر بازی رفتیم یه رستوران هممون مهمون رایدس بودیم
بچه ها گوشت سفارش دادن اما منو تهیونگ سوپ ارتشی سفارش دادیم
رایدس ـ ات اولین باره میبینم که گوشت سفارش ندادی
ـ قرار نیس که هرشب گوشت بخورم
میا ـ خاله، دایی؟
ات و رایدس ـ بله؟
ابو ـ میشه امشب نیانگ و هیون ووک خونه ی ما بمونن؟
نیانگ ـ مدرسه رو چیکار کنم؟ کلاس رقصو کجای دلم بزارم؟
ته ـ نیانگ اگه دوس داری بعد مدرسه میبرمت پیش میا و ابو؟
ـ تهیونگ!*با صدای اروم*
ته ـ بزار پیش بچه ها باشه*با صدای اروم*
نیانگ ـ خب نه بزاریم برای پنجشنبه، که بریم خونه ویلایی اونجا
هیون ووک ـ اره اینجوری بهتره
کوک ـ قبول دارین نسل جدید بهتر از ما برنامه میچینن که برن بیرون؟
زن کوک ـ اره واقعا
۱۰.۱k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.