عشق پر دردسر پارت ۵۰
#دیانا
بعد از دوساعت رسیدم بام و دیدم که یه اکیپ داخل مکان همیشیگیمون هستن و منم حدس زدم که بچه ها هستن
رفتم نزدیک و دیدم که هیچ کسی حواسش نیست چون همشون داشتن با گوشی ور میرفتن
رفتم پشت ممد و دستام رو گذاشتم روی چشماش که یهو دستام رو برداشت و از جاش بلند شد
از هیجان زیاد بلند داد زد دیاناااااااااا
و بغلم کردم
منم بغلم کردم و توی بغلش بغضم شکست و گریم گرفت رفتم همهی بچه ها رو بغل کردم و بعد رفتم کنارشون نشستم
#ممد
داشتیم فیلم میدیدیم که یهو گوشیه پانیذ زنگ خورد و بعد پانیذ با خوشحالی گفت که پاشید آماده شید قراره بریم بام چون قراره یه نفر بیاد تا ببینیمش
تعجب کردم حس کردم یکی از رفیقای پانیذ داره میاد
توی پنج مین با متین آماده شدیم و بعد هم پانیذ اومد
بعد از دو ساعت رسیدیم بام و دیدم که همه ی بچه های اکیپ سلاطین اومدن
رفتیم جای همیشگی نشستیم
که چند مین بعد دیدم کسی جلوی چشمام رو گرفته دستاش رو کنار زدم که دیدم دیانا هست
#نیکا
پانیذ بیاین بام و منم رفتم بام
از چیزی خبر نداشتم که یهو دیدم دیانا اومده
خیلی خوشحال شدم سریع بغلش کردم و توی بغلش گریم گرفت
دلم براش تنگ شده بود
بعد از بغل کردن همه اومد نشست و کلی باهام حرف زدیم و خوش گذروندیم
دیانا گفتش که قراره دوباره با ارسلان ازدواج کنه
خیلی خوشحال شده بودم
ولی ناراحت هم بودم
چون اگه اون دوباره به دیانا خیانت کنه چی؟
#ارسلان
دیانا از خونه رفت و منم سریع آماده شدم و رفتم بیرون
اول رفتم توی یه جواهر فروشی و یه نیم ست قشنگ گرفتم و بعد هم رفتم واسش یه پک کامل دخترانه با طرح بابونه گرفتم
بعد رفتم کلی بادکنک و کیک گرفتم چون امروز روز تولد دیانا بود
یه پیام دادم به امیر و گفتم که زنگ بزنه به نیکا و بهش بگه که امشب بیاد خونمون
بعد از چند رفتم خونه و خداروشکر که دیانا هنوز برنگشته بود
سریع خونه رو تزیین کردم و امیر هم اومد
#نیکا
پیش بچه ها بودیم که امیر زنگ زد
جواب دادم گفت که امشب تولد دیاناست و ارسلان میخواد سوپرایزش کنه
اگه میتونه تا یک یا دوساعت دیگه با دیانا بیاد خونه ی ارسلان
دیگه همه خسته شدن و داشتن میرفتن که من به دیانا گفتم که منن باهات میام چون میخوام بیام پیش امیر
بعد از دوساعت رسیدم بام و دیدم که یه اکیپ داخل مکان همیشیگیمون هستن و منم حدس زدم که بچه ها هستن
رفتم نزدیک و دیدم که هیچ کسی حواسش نیست چون همشون داشتن با گوشی ور میرفتن
رفتم پشت ممد و دستام رو گذاشتم روی چشماش که یهو دستام رو برداشت و از جاش بلند شد
از هیجان زیاد بلند داد زد دیاناااااااااا
و بغلم کردم
منم بغلم کردم و توی بغلش بغضم شکست و گریم گرفت رفتم همهی بچه ها رو بغل کردم و بعد رفتم کنارشون نشستم
#ممد
داشتیم فیلم میدیدیم که یهو گوشیه پانیذ زنگ خورد و بعد پانیذ با خوشحالی گفت که پاشید آماده شید قراره بریم بام چون قراره یه نفر بیاد تا ببینیمش
تعجب کردم حس کردم یکی از رفیقای پانیذ داره میاد
توی پنج مین با متین آماده شدیم و بعد هم پانیذ اومد
بعد از دو ساعت رسیدیم بام و دیدم که همه ی بچه های اکیپ سلاطین اومدن
رفتیم جای همیشگی نشستیم
که چند مین بعد دیدم کسی جلوی چشمام رو گرفته دستاش رو کنار زدم که دیدم دیانا هست
#نیکا
پانیذ بیاین بام و منم رفتم بام
از چیزی خبر نداشتم که یهو دیدم دیانا اومده
خیلی خوشحال شدم سریع بغلش کردم و توی بغلش گریم گرفت
دلم براش تنگ شده بود
بعد از بغل کردن همه اومد نشست و کلی باهام حرف زدیم و خوش گذروندیم
دیانا گفتش که قراره دوباره با ارسلان ازدواج کنه
خیلی خوشحال شده بودم
ولی ناراحت هم بودم
چون اگه اون دوباره به دیانا خیانت کنه چی؟
#ارسلان
دیانا از خونه رفت و منم سریع آماده شدم و رفتم بیرون
اول رفتم توی یه جواهر فروشی و یه نیم ست قشنگ گرفتم و بعد هم رفتم واسش یه پک کامل دخترانه با طرح بابونه گرفتم
بعد رفتم کلی بادکنک و کیک گرفتم چون امروز روز تولد دیانا بود
یه پیام دادم به امیر و گفتم که زنگ بزنه به نیکا و بهش بگه که امشب بیاد خونمون
بعد از چند رفتم خونه و خداروشکر که دیانا هنوز برنگشته بود
سریع خونه رو تزیین کردم و امیر هم اومد
#نیکا
پیش بچه ها بودیم که امیر زنگ زد
جواب دادم گفت که امشب تولد دیاناست و ارسلان میخواد سوپرایزش کنه
اگه میتونه تا یک یا دوساعت دیگه با دیانا بیاد خونه ی ارسلان
دیگه همه خسته شدن و داشتن میرفتن که من به دیانا گفتم که منن باهات میام چون میخوام بیام پیش امیر
- ۷.۷k
- ۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط