تک پارتی مافیایی کوک
تک پارتی مافیایی کوک
ا/ت: توی جنگل!.. پا برهنه!.. لای شاخه و برگ ها میدویدم..از دست یک نفر.." جئون جونگ کوک"
بادیگارد ها با با موتور و ماشین هاشون دنبالم میومدن
نمیدونستم از درد کف پاهام ناله کنم یا از خستگی
پام به یک شاخه گیر کرد و محکم افتادم زمین طوری که کوبیده شدم زمین
* فلش بک*
ا/ت: وارد عمارت شدم..عمارت تاریک بود...جو سنگینی داشت از پلهها رفتم بالا و به سمت اتاق مشترکم با کوک رفتم که حرفاشو شنیدم..قلبمم رو سوزوند..کنار تخت بطری های نیمه پر الکل بود و رو تخت هم کوک روی تخت نشسته بود..
کوک: الوووو.. ا/ت؟.. آره رفت.. بدو بیا که منتظرتم که خوش بگذرونیم
* پایان فلش بک *
مچ پام خونی شده بود و..سرم به ریشه درخت ( که بیرون زده بود) خورد بود که احساس گرمی رو سرم میکردم و بیهوش شدم.با خودم گفتم " از حالا به بعد دیگه تموم شد"
~~~
ا/ت؛وقتی بیدار شدم وسط تخت خودم و کوک بودم سرم درد میکرد..شدید..ولی باند پیچی نکرده بودند..غیر از پام که مثل اینکه در رفته بود..چشمم خورد به کوک که کنار تخت نشسته بود و تهیونگم به چهارچوب در تکیه داده بود..
تهیونگ: ا/ت؟.. حالت خوبه؟
کوک: سرشو بین دستاشو گرفته که برگشتن و به ا/ت نگاه کرد*...... خوبی؟ ( سرد)
ا/ت: من با تو هیچ حرفی ندارم!
کوک: چرا مثلا؟..اصلا من باید اینو بگم!.. چرا فرار کردی؟.. به چه دلیلی؟.. خیانت کردم؟..اذیتت کردم؟.. ناراحتت کرد..
ا/ت: خیانت کردی ( بغض)
کوک: کی؟.. کِی؟.. کجا؟.. چه وقت؟!
ا/ت: صبح پای تلفنت!
ته: اون من بودم!
ا/ت: آره!.. برو عمتو شیره بمال..اداشو درآوردم*.. ا/ت؟.. همین الان رفت..بیا خوش بگذرونیم!
ته: اون من بودیم
کوک:راست میگه!.. تو چرا اینقدر حساس شدی؟...
ا/ت: این حساسیت نیست آقای جئون..این عشقه..عشق!
کوک: خدایا! شکرت که گوشیم ویس ها رو ظبط میکنه*
کوک: الو؟
ته: سلام خوبی ا/ت چطوره گفتی بودی ا/ت میخواد بره رفت؟
کوک: آره همین الان رفت بیا و خوشگل بگذرونیم
ته: باشه میبینمت
کوک... میبینمت
*پایان تماس*
کوک: دیدی؟!.. من عمرا خوشگلی ای مثل تو رو ول کنم برم دنبال دیگه فدات شم
ا/ت:... متاسفم..اون لحظه مغزم خالی شد..خیلی..خیلی ناراحت بودم ( گریع)
کوک: بغلش کردم* عیبی نداره ولی اکه یکبار دیگه بدون فکر کردن و پرسیدن همچین کاری کردی...تنبیهت میکنم!
ته:😂..به به..منم میام مهمون!
ا/ت: توی جنگل!.. پا برهنه!.. لای شاخه و برگ ها میدویدم..از دست یک نفر.." جئون جونگ کوک"
بادیگارد ها با با موتور و ماشین هاشون دنبالم میومدن
نمیدونستم از درد کف پاهام ناله کنم یا از خستگی
پام به یک شاخه گیر کرد و محکم افتادم زمین طوری که کوبیده شدم زمین
* فلش بک*
ا/ت: وارد عمارت شدم..عمارت تاریک بود...جو سنگینی داشت از پلهها رفتم بالا و به سمت اتاق مشترکم با کوک رفتم که حرفاشو شنیدم..قلبمم رو سوزوند..کنار تخت بطری های نیمه پر الکل بود و رو تخت هم کوک روی تخت نشسته بود..
کوک: الوووو.. ا/ت؟.. آره رفت.. بدو بیا که منتظرتم که خوش بگذرونیم
* پایان فلش بک *
مچ پام خونی شده بود و..سرم به ریشه درخت ( که بیرون زده بود) خورد بود که احساس گرمی رو سرم میکردم و بیهوش شدم.با خودم گفتم " از حالا به بعد دیگه تموم شد"
~~~
ا/ت؛وقتی بیدار شدم وسط تخت خودم و کوک بودم سرم درد میکرد..شدید..ولی باند پیچی نکرده بودند..غیر از پام که مثل اینکه در رفته بود..چشمم خورد به کوک که کنار تخت نشسته بود و تهیونگم به چهارچوب در تکیه داده بود..
تهیونگ: ا/ت؟.. حالت خوبه؟
کوک: سرشو بین دستاشو گرفته که برگشتن و به ا/ت نگاه کرد*...... خوبی؟ ( سرد)
ا/ت: من با تو هیچ حرفی ندارم!
کوک: چرا مثلا؟..اصلا من باید اینو بگم!.. چرا فرار کردی؟.. به چه دلیلی؟.. خیانت کردم؟..اذیتت کردم؟.. ناراحتت کرد..
ا/ت: خیانت کردی ( بغض)
کوک: کی؟.. کِی؟.. کجا؟.. چه وقت؟!
ا/ت: صبح پای تلفنت!
ته: اون من بودم!
ا/ت: آره!.. برو عمتو شیره بمال..اداشو درآوردم*.. ا/ت؟.. همین الان رفت..بیا خوش بگذرونیم!
ته: اون من بودیم
کوک:راست میگه!.. تو چرا اینقدر حساس شدی؟...
ا/ت: این حساسیت نیست آقای جئون..این عشقه..عشق!
کوک: خدایا! شکرت که گوشیم ویس ها رو ظبط میکنه*
کوک: الو؟
ته: سلام خوبی ا/ت چطوره گفتی بودی ا/ت میخواد بره رفت؟
کوک: آره همین الان رفت بیا و خوشگل بگذرونیم
ته: باشه میبینمت
کوک... میبینمت
*پایان تماس*
کوک: دیدی؟!.. من عمرا خوشگلی ای مثل تو رو ول کنم برم دنبال دیگه فدات شم
ا/ت:... متاسفم..اون لحظه مغزم خالی شد..خیلی..خیلی ناراحت بودم ( گریع)
کوک: بغلش کردم* عیبی نداره ولی اکه یکبار دیگه بدون فکر کردن و پرسیدن همچین کاری کردی...تنبیهت میکنم!
ته:😂..به به..منم میام مهمون!
- ۲۲.۸k
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط