عضو هشتم
عضو هشتم
( تا ابد به یادم موند)
پارت بیست و هفتم
یکم دیگه رفتم که صدای داد های پسرا و یک سری آدمای دیگه رو شنیدم
اومدم یه قدم دیگه بردارم
اما با دردی که پیچید توی دلم سر جام نشستم و شکممو گرفتم
درد یهو زیاد شد و باعث شد صدای جیغم توی کل جنگل بپیچه
از زبون نامجون
چند ساعتی شده بود که با پلیس ها داشتیم جنگلو میگشتیم
دیگه کم کم نا امید شده بودم که صدای جیغی از نزدیکی شنیدم
نامجون: اتتتت( عربده)
ات: ( جیغ)
سریع سمت صدا دویدم که اتو دیدم که روی زمین افتاده بود
نامجون: ات آروم باش من اینجام
ات: نامجونا بچه ( بلند و گریه)
نامجون: به نگاه بهش کردم که دیدم داره ازش آب میاد( 🤣🤣 کیسه آبش پکیده)
بغلش کردمو دویدم تا سریع برسیم سمت ماشین که موفق هم شدم
همون موقع پسرا و پلیسا هم اومدن پیشمون تا ات رو چک کنن
توی همون زمانها بود که آمبولانس هم از راه رسید
گذاشتمش توی آمبولانس
و خودمم نشستم پیشش
پرستار: کیسه آبت ترکیده به نظرت میتونی تا بیمارستان دووم بیاری و بیهوش نشی ؟
ات : نه نمیتونم (گریه )
پرستار: باشه ....الان باید بچه رو به دنیا بیاریم
نامجون: همین الان ؟
پرستار: تا بیمارستان یک ساعت راهه اگه عجله نکنیم یا ات یا بچه رو از دست میدیم
.
.
پرستار: یک دو سه که گفتم زور بزن ........یک ...دو ...سه
ات:(جیغ)
پرستار: آفرین یه دور دیگه
.
صدای گریه ی بچه رو که شنیدیم نگاهمون رفت سمت پرستار یه حوله برداشت پیچید دور بچه و بند نافشو با قیچی برید
ات: نامجونا ( بی حال)
نامجون: جانم ( بغض)
ات: ....
نامجون: ات چشماتو باز بزار
پرستار: ضربان قلبش داره میاد پایین ..... میتونید بچه رو بگیرید
نامجون: بله
بچه رو داد بهم تا بغلش کردم دست و پاهام بی حس شد هیچ وقت فکر نمیکردم پدر شدن همچین حسی داشته باشه
پرستار: ...کی میرسیم
راننده: تا چند ثانیه ی دیگه
پرستار: وقتی رسیدیم شما بچه رو ببرید به بخش کودکان طبقه ی اوله ما باید سریع ایشون رو ببریم به یه بخش دیگه
نامجون: چشم
تا آمبولانس ایستاد و درش باز شد کلی آدم دیدم سریع دکترا ات رو از آمبولانس در آوردن و از شلوغی ردش کردن و بردنش داخل
منم همون طور که بهم گفته بودن بچه رو بردم به بخش نوزادان
( تا ابد به یادم موند)
پارت بیست و هفتم
یکم دیگه رفتم که صدای داد های پسرا و یک سری آدمای دیگه رو شنیدم
اومدم یه قدم دیگه بردارم
اما با دردی که پیچید توی دلم سر جام نشستم و شکممو گرفتم
درد یهو زیاد شد و باعث شد صدای جیغم توی کل جنگل بپیچه
از زبون نامجون
چند ساعتی شده بود که با پلیس ها داشتیم جنگلو میگشتیم
دیگه کم کم نا امید شده بودم که صدای جیغی از نزدیکی شنیدم
نامجون: اتتتت( عربده)
ات: ( جیغ)
سریع سمت صدا دویدم که اتو دیدم که روی زمین افتاده بود
نامجون: ات آروم باش من اینجام
ات: نامجونا بچه ( بلند و گریه)
نامجون: به نگاه بهش کردم که دیدم داره ازش آب میاد( 🤣🤣 کیسه آبش پکیده)
بغلش کردمو دویدم تا سریع برسیم سمت ماشین که موفق هم شدم
همون موقع پسرا و پلیسا هم اومدن پیشمون تا ات رو چک کنن
توی همون زمانها بود که آمبولانس هم از راه رسید
گذاشتمش توی آمبولانس
و خودمم نشستم پیشش
پرستار: کیسه آبت ترکیده به نظرت میتونی تا بیمارستان دووم بیاری و بیهوش نشی ؟
ات : نه نمیتونم (گریه )
پرستار: باشه ....الان باید بچه رو به دنیا بیاریم
نامجون: همین الان ؟
پرستار: تا بیمارستان یک ساعت راهه اگه عجله نکنیم یا ات یا بچه رو از دست میدیم
.
.
پرستار: یک دو سه که گفتم زور بزن ........یک ...دو ...سه
ات:(جیغ)
پرستار: آفرین یه دور دیگه
.
صدای گریه ی بچه رو که شنیدیم نگاهمون رفت سمت پرستار یه حوله برداشت پیچید دور بچه و بند نافشو با قیچی برید
ات: نامجونا ( بی حال)
نامجون: جانم ( بغض)
ات: ....
نامجون: ات چشماتو باز بزار
پرستار: ضربان قلبش داره میاد پایین ..... میتونید بچه رو بگیرید
نامجون: بله
بچه رو داد بهم تا بغلش کردم دست و پاهام بی حس شد هیچ وقت فکر نمیکردم پدر شدن همچین حسی داشته باشه
پرستار: ...کی میرسیم
راننده: تا چند ثانیه ی دیگه
پرستار: وقتی رسیدیم شما بچه رو ببرید به بخش کودکان طبقه ی اوله ما باید سریع ایشون رو ببریم به یه بخش دیگه
نامجون: چشم
تا آمبولانس ایستاد و درش باز شد کلی آدم دیدم سریع دکترا ات رو از آمبولانس در آوردن و از شلوغی ردش کردن و بردنش داخل
منم همون طور که بهم گفته بودن بچه رو بردم به بخش نوزادان
- ۱۵.۸k
- ۰۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط