عضو هشتم
عضو هشتم
( تا ابد به یادم موند)
پارت بیست و ششم
دیگه حال دعوای این دوتا رو نداشتم با پسرا رفتیم و کل خونه رو گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم
اعصابم بهم ریخته بود از در خونه رفتم بیرون که یه پسره رو دیدم که داره میره سمت خونه
تا منو دید فرار کرد منم با تمام توان و سرعتم دنبالش میدویدم که بهش رسیدم
و زدم به پاش که با صورت خورد زمین
نشستم روی شکمش و یکی زدم توی صورتش
نامجون: ات کجاست ؟(داد)
؟: ات کیه ؟!
نامجون: چرت و پرت نگو
دوتا مشت دیگه بهش زدم که صورتش پر از خون شد
نامجون: اگه نگی کجاست این دفعه نمیزنمت سرتو از جاش در میارم
؟:ب..باش باش .....بردمش توی جنگل
نامجون: جنگل ؟!!! جنگل کجا ؟
؟: جنگل (....)
از روی زمین بلندش کردم و همراه خودم اوردمش تو ماشین
جونگکوک: این کیه ؟
نامجون: برید سمت جنگل (...)....وای به حالت اگه پیداش نکنیم
از زبون ات
بعد از اینکه پسره با دستش زد تو سرم چشمامو باز کردم
بلند شدم که دیدم دور و اطرافم پر از درخته
الان کجام ؟؟
یه دستمو گذاشتم رو شکم و دست دیگمم گذاشتم رو سنگ بغلم و نشستم روش
هوا داشت کم کم تاریک میشد نمیتونم همینطوری بشینم تا یکی بیاد
یکم راه رفتم ولی تا چشم کار میکرد فقط درخت و صدای برگ هایی که زیر پام خورد میشدن
هوا تاریک شد و الان صدای زوزه ی گرگ ها و صدای جیرجیرک ها هم به صدای برگا اضافه شد
( تا ابد به یادم موند)
پارت بیست و ششم
دیگه حال دعوای این دوتا رو نداشتم با پسرا رفتیم و کل خونه رو گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم
اعصابم بهم ریخته بود از در خونه رفتم بیرون که یه پسره رو دیدم که داره میره سمت خونه
تا منو دید فرار کرد منم با تمام توان و سرعتم دنبالش میدویدم که بهش رسیدم
و زدم به پاش که با صورت خورد زمین
نشستم روی شکمش و یکی زدم توی صورتش
نامجون: ات کجاست ؟(داد)
؟: ات کیه ؟!
نامجون: چرت و پرت نگو
دوتا مشت دیگه بهش زدم که صورتش پر از خون شد
نامجون: اگه نگی کجاست این دفعه نمیزنمت سرتو از جاش در میارم
؟:ب..باش باش .....بردمش توی جنگل
نامجون: جنگل ؟!!! جنگل کجا ؟
؟: جنگل (....)
از روی زمین بلندش کردم و همراه خودم اوردمش تو ماشین
جونگکوک: این کیه ؟
نامجون: برید سمت جنگل (...)....وای به حالت اگه پیداش نکنیم
از زبون ات
بعد از اینکه پسره با دستش زد تو سرم چشمامو باز کردم
بلند شدم که دیدم دور و اطرافم پر از درخته
الان کجام ؟؟
یه دستمو گذاشتم رو شکم و دست دیگمم گذاشتم رو سنگ بغلم و نشستم روش
هوا داشت کم کم تاریک میشد نمیتونم همینطوری بشینم تا یکی بیاد
یکم راه رفتم ولی تا چشم کار میکرد فقط درخت و صدای برگ هایی که زیر پام خورد میشدن
هوا تاریک شد و الان صدای زوزه ی گرگ ها و صدای جیرجیرک ها هم به صدای برگا اضافه شد
- ۱۳.۸k
- ۰۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط