زندگی در قلب نور
زندگی در قلب نور
پارت ۳
ویومگان
دویدم سمت سرویس داخل سرویس پاهام سست شد و افنادم و شروع کردم به گریه کردن اولین باری نبود که پدرم دست روم بلند کرده ولی دیگه خسته شدم کل دانشگاه ارزوشون نمره های منو داشته باشن بعد اون اینجوری میکنه من یه مشکلی که دارم اینه وقتی گریه میکنم به قلبم خیلی فشار میومد برای همین یهو قلبم درد کرد قلبمو گرفتم و یه ناله ریز از درد از دهنم دراومد داشتم گریه میکردم و از دردناله که
ویو شوگا
رفتم سرویس و دیدم قلبشو گرفته دویدم سمتش
_هی دختر اروم حالت خوبه (نشست و دستشو گذاشت رو شونه مگان)
+هق. هق..... ت..... ن.. ه.. ام بزار ای (قلبشو گرفت)
_اره حتما با این قلبت
ویو تیارا
شوگو مگان به اغوشش کشید و شروع کرد به نوازش کردن موهاشو در گوشش حرف های ارامش بخش میزد و به اون میگفت بسکنه و دیگه اشک نریز که بالاخره بعد ۳۰مین تونست گریه دختر بند بیاد ولی دیگه دیر بود
ویو شوگا
کمکم دیدم صدای گریش نمیاد خوشحال شدم که دیگه گریه نمیکنه
_مگان
+.......
_مگان
_چی(تعجب ترس)
ویو تیارا
دختر از شدت درد قلبش از حال رفته بود و نفسش بزور در میومد شوگا اونو بلند کرد و به سمت ماشینش رفت و دخترک گذاشت داخل و به سمت بیمارستان رفت تو راه به دوستش که دکتر بود زنگ زد
_بدو بردار لعنتی
☆سلام پسر
_نامجون تو بیمارستانی (نگران و ترس)
☆اره چی شد
_دارم میام
☆میگم چی شد
_خب(قضیه گریه مگان تعریف کرد)
☆قطعا بخاطر قلبشه زود بیارش
_باشه
ویو تیارا
بالاخر یونگی به بیمارستان رسید و تنه بیجون دخترک مظلومو به اغوش گرفت و به داخل بیمارستان رفت و دخترک رو روی برانکارد گذاشت دخترک رو به ای سیو بردند اما
ببخشید دیر شد هم مریض بودم هم امتحان داشتم
پارت ۳
ویومگان
دویدم سمت سرویس داخل سرویس پاهام سست شد و افنادم و شروع کردم به گریه کردن اولین باری نبود که پدرم دست روم بلند کرده ولی دیگه خسته شدم کل دانشگاه ارزوشون نمره های منو داشته باشن بعد اون اینجوری میکنه من یه مشکلی که دارم اینه وقتی گریه میکنم به قلبم خیلی فشار میومد برای همین یهو قلبم درد کرد قلبمو گرفتم و یه ناله ریز از درد از دهنم دراومد داشتم گریه میکردم و از دردناله که
ویو شوگا
رفتم سرویس و دیدم قلبشو گرفته دویدم سمتش
_هی دختر اروم حالت خوبه (نشست و دستشو گذاشت رو شونه مگان)
+هق. هق..... ت..... ن.. ه.. ام بزار ای (قلبشو گرفت)
_اره حتما با این قلبت
ویو تیارا
شوگو مگان به اغوشش کشید و شروع کرد به نوازش کردن موهاشو در گوشش حرف های ارامش بخش میزد و به اون میگفت بسکنه و دیگه اشک نریز که بالاخره بعد ۳۰مین تونست گریه دختر بند بیاد ولی دیگه دیر بود
ویو شوگا
کمکم دیدم صدای گریش نمیاد خوشحال شدم که دیگه گریه نمیکنه
_مگان
+.......
_مگان
_چی(تعجب ترس)
ویو تیارا
دختر از شدت درد قلبش از حال رفته بود و نفسش بزور در میومد شوگا اونو بلند کرد و به سمت ماشینش رفت و دخترک گذاشت داخل و به سمت بیمارستان رفت تو راه به دوستش که دکتر بود زنگ زد
_بدو بردار لعنتی
☆سلام پسر
_نامجون تو بیمارستانی (نگران و ترس)
☆اره چی شد
_دارم میام
☆میگم چی شد
_خب(قضیه گریه مگان تعریف کرد)
☆قطعا بخاطر قلبشه زود بیارش
_باشه
ویو تیارا
بالاخر یونگی به بیمارستان رسید و تنه بیجون دخترک مظلومو به اغوش گرفت و به داخل بیمارستان رفت و دخترک رو روی برانکارد گذاشت دخترک رو به ای سیو بردند اما
ببخشید دیر شد هم مریض بودم هم امتحان داشتم
۸۷۴
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.