مافیای جذاب من
مافیای جذاب من
P_¹⁵
&تو چرا بهم نگفتی خواهر جیمینی ها
☆من...
&تو چی
☆من جیمین گفت نگم
&ولی با این حال... برو برو
☆(بغض)
☆من زود ناراحت میشم بعدشم این اصلا باشه باشه
رفتم بیرون و رفتم تو اتاق ا/ت
ا/ت: اومدی
☆اوهوم(هرچی میگه با نارحتیه)
ا/ت: بشین کمکم کن بپوشمش
یه لباس قرمز بلند و پف
☆چقد قشنگه
ا/ت: مرسی
☆وایسا تا میکاپرا و شنیون کارها بیان
ا/ت: باش... وایسا
☆هوم
ا/ت: چرا نارحتی
☆اونی(بغض)
ا /ت: چیشده
☆او.. لون(زد زیر گریه)
ا/ت: چشده بگو
☆مینسوک(گریه)
ا/ت: چیکار کرده
☆دعوام کرد بهم گفت چرا... چرا بهش نگفتم با جیمین خواهرم اونی(گریه شدید)
ا/ت: اشکال نداره خودم حلش میکنم توهم دست و صورت تو بشور مگه با من میکاپ نداری
☆بله
ا/ت: خب یه لباس قشنگم داری دیگه
☆اوهوم
پس بزن بریم
با یونا آماده شدیم و میکاپرا و شنیون کارها هم اومدن و آماده شده بودیم مهمونی ساعت ۹بود و الان ساعت۸:30بود (عکس لباسا اسلاید بعد اسلاید اول ا/ت دوم یونا)رفتیم پایین
+وای چقد خوشگل شدی دخترم
♡تف تف تف عروسم چشم نخوره دخترو چشم نخوره
+ایشالا
♡نزار جیمین ببینتت
ا/ت: چشم
♡ا/ت راستی امم چطوره فردا بیای با جیمین خونه ما
ا/ت: چرا
♡چرا داره از این به بد باید بیای دیگه بعدم باید برید لباس عروسی بگیرید ۱ماه دیگه عروسیته که میشه گفت باید لیاس بگیری و اگر نه لباس قش گیرت نمیاد
ا/ت: مادر باید بزارسم یک روز قبل عروسی قراره برند های جدید بیاد
♡اوکی
ا/ت: هی یونا (آروم)
☆چیه(آروم)
ا/ت: اصلان به حرفای مینسوک گوش نده باش(آروم)
☆باش
بعدش همه مهمونا اومدن دیگه وقته عقد بود عاقدم اومده بود با جیمین رفتیم رو صندلی
جیمین: خوشگل شدی
ا/ت: مرسی(خجالت)
عاقد خوتبه رو خوند و بله گفتن و پول ریختن سرشون از اونجایی که ا/ت: نمیتونست پول جمع کنه به یه پسر بچه گفت
ا/ت: هی تو بچه
~بله
ا/ت: از اون پولا برام جمع کن نصف میدم تو اوکی
~اوکی(علامته شم نشون داد👍🏻)
ا/ت: یسسسس
جیمین: بچه شدی خودم بهت میدم
ا/ت: نمی خوام
(بچه ها من تازه یادم اومده شحصیت اصلی یه لیا داریم خب پس یکم ماجرا عوض میشه و تهیونگ و کوک و جنی که شحصیت های فرعی هستن اونا الان تو جشنه عقدن)
جیمین: تهیونگ جونگکوک
تهیونگ: جونگکوک بیا جیمین صدامون میزنه
جونگکوک: باش... عشقم بریم
جیمین: سلام تهیونگ سلام جونگکوک
تهیونگ و جونگکوک و جنی: سلام
(جونگکوک و جنی دوست پسر دوست دخترن)
جیمین: تیشون کی هست معرفی نمی کنید
جونگکوک: آ ایشون جنی دوست دخترمه و ایشون
جیمین خنگه همسرمه
جونگکوک: میدونم اسمش و سنش
جیمین: اسمش...
ا/ت: سلام ا/ت هستم 22سالمه و همسره ایشونم
جونگکوک تهیونگ جنی: خوشبختم
اونا داشتن میرفت که بچه هه اومد الان باید بیای
اهممم گذاشتم دیگه دستم بریددددددد🤣بعدن یه پارت دیگه هم مینویس
P_¹⁵
&تو چرا بهم نگفتی خواهر جیمینی ها
☆من...
&تو چی
☆من جیمین گفت نگم
&ولی با این حال... برو برو
☆(بغض)
☆من زود ناراحت میشم بعدشم این اصلا باشه باشه
رفتم بیرون و رفتم تو اتاق ا/ت
ا/ت: اومدی
☆اوهوم(هرچی میگه با نارحتیه)
ا/ت: بشین کمکم کن بپوشمش
یه لباس قرمز بلند و پف
☆چقد قشنگه
ا/ت: مرسی
☆وایسا تا میکاپرا و شنیون کارها بیان
ا/ت: باش... وایسا
☆هوم
ا/ت: چرا نارحتی
☆اونی(بغض)
ا /ت: چیشده
☆او.. لون(زد زیر گریه)
ا/ت: چشده بگو
☆مینسوک(گریه)
ا/ت: چیکار کرده
☆دعوام کرد بهم گفت چرا... چرا بهش نگفتم با جیمین خواهرم اونی(گریه شدید)
ا/ت: اشکال نداره خودم حلش میکنم توهم دست و صورت تو بشور مگه با من میکاپ نداری
☆بله
ا/ت: خب یه لباس قشنگم داری دیگه
☆اوهوم
پس بزن بریم
با یونا آماده شدیم و میکاپرا و شنیون کارها هم اومدن و آماده شده بودیم مهمونی ساعت ۹بود و الان ساعت۸:30بود (عکس لباسا اسلاید بعد اسلاید اول ا/ت دوم یونا)رفتیم پایین
+وای چقد خوشگل شدی دخترم
♡تف تف تف عروسم چشم نخوره دخترو چشم نخوره
+ایشالا
♡نزار جیمین ببینتت
ا/ت: چشم
♡ا/ت راستی امم چطوره فردا بیای با جیمین خونه ما
ا/ت: چرا
♡چرا داره از این به بد باید بیای دیگه بعدم باید برید لباس عروسی بگیرید ۱ماه دیگه عروسیته که میشه گفت باید لیاس بگیری و اگر نه لباس قش گیرت نمیاد
ا/ت: مادر باید بزارسم یک روز قبل عروسی قراره برند های جدید بیاد
♡اوکی
ا/ت: هی یونا (آروم)
☆چیه(آروم)
ا/ت: اصلان به حرفای مینسوک گوش نده باش(آروم)
☆باش
بعدش همه مهمونا اومدن دیگه وقته عقد بود عاقدم اومده بود با جیمین رفتیم رو صندلی
جیمین: خوشگل شدی
ا/ت: مرسی(خجالت)
عاقد خوتبه رو خوند و بله گفتن و پول ریختن سرشون از اونجایی که ا/ت: نمیتونست پول جمع کنه به یه پسر بچه گفت
ا/ت: هی تو بچه
~بله
ا/ت: از اون پولا برام جمع کن نصف میدم تو اوکی
~اوکی(علامته شم نشون داد👍🏻)
ا/ت: یسسسس
جیمین: بچه شدی خودم بهت میدم
ا/ت: نمی خوام
(بچه ها من تازه یادم اومده شحصیت اصلی یه لیا داریم خب پس یکم ماجرا عوض میشه و تهیونگ و کوک و جنی که شحصیت های فرعی هستن اونا الان تو جشنه عقدن)
جیمین: تهیونگ جونگکوک
تهیونگ: جونگکوک بیا جیمین صدامون میزنه
جونگکوک: باش... عشقم بریم
جیمین: سلام تهیونگ سلام جونگکوک
تهیونگ و جونگکوک و جنی: سلام
(جونگکوک و جنی دوست پسر دوست دخترن)
جیمین: تیشون کی هست معرفی نمی کنید
جونگکوک: آ ایشون جنی دوست دخترمه و ایشون
جیمین خنگه همسرمه
جونگکوک: میدونم اسمش و سنش
جیمین: اسمش...
ا/ت: سلام ا/ت هستم 22سالمه و همسره ایشونم
جونگکوک تهیونگ جنی: خوشبختم
اونا داشتن میرفت که بچه هه اومد الان باید بیای
اهممم گذاشتم دیگه دستم بریددددددد🤣بعدن یه پارت دیگه هم مینویس
۵۵.۰k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.