دستانت را بگیرم و پشت بام سی متری خانه را ...
دستانت را بگیرم و پشت بام سی متری خانه را ...
سیصد و شصت و نه بار دور بزنیم؟
بعد همانجا آنچنان جیغی بزنیم ...
که دیوار خانه های شهر تعجب کنند ..
و ما هم آهسته در آغوش هم ریز ریز بخندیم..ِ.
بعد لباس های اتو کشیده مان را بپوشیم...
و پشت شیشه های قصابی محل ...
فاتحه ای بخوانیم. ...
مقابل پیرمرد آکوردئون نواز توی خیابان...
سالسا برقصیم....
از پله های گلدسته ی امامزاده بالا برویم...
و برای ابرهای بهاری دست تکان بدهیم....
غروب که شد ...
برویم روی بلند ترین تپه ی دم دستمان
و آنجا چنان ببوسمت ...
که دلت بخواهد تپه و زمین از هم جدا شود ....
ولی ل بان ما نه....
بعد هرکس که مارا ببیند ...
با دست نشانمان دهد ...
و بگوید "اینها را ببین...
چقدر خوشبختند."
راستی ما چقدر خوشبختیم؟
سیصد و شصت و نه بار دور بزنیم؟
بعد همانجا آنچنان جیغی بزنیم ...
که دیوار خانه های شهر تعجب کنند ..
و ما هم آهسته در آغوش هم ریز ریز بخندیم..ِ.
بعد لباس های اتو کشیده مان را بپوشیم...
و پشت شیشه های قصابی محل ...
فاتحه ای بخوانیم. ...
مقابل پیرمرد آکوردئون نواز توی خیابان...
سالسا برقصیم....
از پله های گلدسته ی امامزاده بالا برویم...
و برای ابرهای بهاری دست تکان بدهیم....
غروب که شد ...
برویم روی بلند ترین تپه ی دم دستمان
و آنجا چنان ببوسمت ...
که دلت بخواهد تپه و زمین از هم جدا شود ....
ولی ل بان ما نه....
بعد هرکس که مارا ببیند ...
با دست نشانمان دهد ...
و بگوید "اینها را ببین...
چقدر خوشبختند."
راستی ما چقدر خوشبختیم؟
۱.۵k
۰۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.