عشق پر دردسر پارت ۴۲
#دیانا
خیلی استرس داشتم هی با خودم میگفتم که قراره چه عکسی بفرسته
توی حال خودم بودم که یهو با نوتیف گوشیم به خودم اومدم سریع گوشی رو برداشتم و دیدم عکس رو فرستاده
باز کردم که با دیدن عکس شوکه شدم
(عکس رو توی پست قبلی گذاشتم
فقط توی اون عکسی که برای دیانا فرستاده شد مهدیه توی بغل ارسلان بوده)
حالم خیلی بد شده بود
زنگ زدم به بچه ها ازشون خواستم که بیان پیشم
#نیکا
داشتم با ماهک بازی میکردم که یهو دیا زنگ و گفت که میتونم با امیر برم پیشش یا نه؟
منم گفتم آره
گوشیو قطع کردم و امیر رو صدا زدم که آماده بشه تا بریم پیش دیا
قرار شد سر راه ماهک رو بزاریم پیش رکسانا و سپهر
بعد از چند مین رسیدیم دیدیم که ممد و پانیذ هم اومده بودن همراه با یه پسره
#ممد
توی شرکت بودم که پانیذ زنگ زد و گفتش که متین (داداش پانیذ) اومده زود بیا خونه
رفتم خونه و نهار خوردیم که یهو پانیذ اومد گفت که دیا زنگ زده گفته بریم پیشش
با پانیذ و متین رفتیم سمت خونه ی دیانا که یهو با نیکامیر رسیدیم اونجا
رفتیم بالا
در زدیم دیدیم که دیانا در رو باز کرد
رفتیم داخل و نشستیم
#دیانا
همه اومده بودن
گفتم که ممنون که اومدین
من واسه این شما رو دعوت کردم تا یه موضوع رو بهتون بگم
من چند روز پیش یه پیامی واسم اومد که توش نوشته بود که بزودی قراره ارسلان رو از دست بدی
من اولش خیلی ترسیده بودم
حتی به ارسلان هم نگفته بودم
ولی الان یه پیام اومده گفت که فلان ساعت منتظر یه عکس باش
اون ناشناس الان عکس رو برام فرستاد و وقتی باز کردم دیدم که یه دختره توی بغل ارسلان هست و ارسلان هم داره لبش رو میبوسه
#ممد
با شنیدن حرف دیانا اعصابم خورد شد
بهش گفتم که عکس رو ببینم
وقتی عکس رو دیدم فهمیدم کدوم رستوران هستن
بلند شدم و رفتم سوار ماشین شدم
و به اون سمت اون رستوران حرکت کردم
وقتی رسیدم دیدم ارسلان با اون دکتر که توی بیمارستان بود روی یه میز نشسته و داره باهاش غذا میخوره
رفتم داخل رفتم سمت میزشون
یقه ی ارسلان رو گرفتم و بردمش بیرون و به ماشین چسبودمش
بهش گفتم که دیگه دور و بر دیانا و اردیان نبینمش چون اگه ببینمش میکشمش
خیلی استرس داشتم هی با خودم میگفتم که قراره چه عکسی بفرسته
توی حال خودم بودم که یهو با نوتیف گوشیم به خودم اومدم سریع گوشی رو برداشتم و دیدم عکس رو فرستاده
باز کردم که با دیدن عکس شوکه شدم
(عکس رو توی پست قبلی گذاشتم
فقط توی اون عکسی که برای دیانا فرستاده شد مهدیه توی بغل ارسلان بوده)
حالم خیلی بد شده بود
زنگ زدم به بچه ها ازشون خواستم که بیان پیشم
#نیکا
داشتم با ماهک بازی میکردم که یهو دیا زنگ و گفت که میتونم با امیر برم پیشش یا نه؟
منم گفتم آره
گوشیو قطع کردم و امیر رو صدا زدم که آماده بشه تا بریم پیش دیا
قرار شد سر راه ماهک رو بزاریم پیش رکسانا و سپهر
بعد از چند مین رسیدیم دیدیم که ممد و پانیذ هم اومده بودن همراه با یه پسره
#ممد
توی شرکت بودم که پانیذ زنگ زد و گفتش که متین (داداش پانیذ) اومده زود بیا خونه
رفتم خونه و نهار خوردیم که یهو پانیذ اومد گفت که دیا زنگ زده گفته بریم پیشش
با پانیذ و متین رفتیم سمت خونه ی دیانا که یهو با نیکامیر رسیدیم اونجا
رفتیم بالا
در زدیم دیدیم که دیانا در رو باز کرد
رفتیم داخل و نشستیم
#دیانا
همه اومده بودن
گفتم که ممنون که اومدین
من واسه این شما رو دعوت کردم تا یه موضوع رو بهتون بگم
من چند روز پیش یه پیامی واسم اومد که توش نوشته بود که بزودی قراره ارسلان رو از دست بدی
من اولش خیلی ترسیده بودم
حتی به ارسلان هم نگفته بودم
ولی الان یه پیام اومده گفت که فلان ساعت منتظر یه عکس باش
اون ناشناس الان عکس رو برام فرستاد و وقتی باز کردم دیدم که یه دختره توی بغل ارسلان هست و ارسلان هم داره لبش رو میبوسه
#ممد
با شنیدن حرف دیانا اعصابم خورد شد
بهش گفتم که عکس رو ببینم
وقتی عکس رو دیدم فهمیدم کدوم رستوران هستن
بلند شدم و رفتم سوار ماشین شدم
و به اون سمت اون رستوران حرکت کردم
وقتی رسیدم دیدم ارسلان با اون دکتر که توی بیمارستان بود روی یه میز نشسته و داره باهاش غذا میخوره
رفتم داخل رفتم سمت میزشون
یقه ی ارسلان رو گرفتم و بردمش بیرون و به ماشین چسبودمش
بهش گفتم که دیگه دور و بر دیانا و اردیان نبینمش چون اگه ببینمش میکشمش
۱۱.۸k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.