عشق پر دردسر پارت ۴۲
#ارسلان
از حرف دکتر تعجب کردم
شمارمو بهش دادم
اونم شمارشو داد
فردا که اردیان و مرخص کردیم
وقتی رسیدیم خونه من به دیا گفتم که میرم شرکت
خیلی وقت بود که نرفتم
بعد ۳۰ مین رسیدم شرکت
داشتم کار میکردم که دیدم دکتره بهم زنگ زد
جواب دادم
(مکالمه ی ارسلان و دکتر)
_سلام خوبی
+سلام ممنون شما خوبید
_مرسی . کجایی چیکار میکنی
+شرکت هستم. مشکلی پیش اومده ؟
_نه . زنگ زدم بگم که واسه نهار بریم یه رستوران ؟
+برای چی؟
_واسه ی کار
+باشه
#دکتر
به ارسلان زنگ زدم و بهش گفتم که بخاطر کار میشه بریم رستوران واسه نهار ؟
اونم قبول کرد
راستی ببخشید که خودمو معرفی نکردم
من مهدیه حسینی هستم خواهر مهدیس و رل سابق ارسلان
#دیانا
ساعت ۲ بود که اردیان رو مرخص کردیم و رفتیم خونه
وقتی رسیدیم خونه ارسلان گفت که باید بره شرکت
اون رفت و من همراه ممد ، پانیذ ، نیکا و امیر رفتیم بالا
اردیان رو گذاشتم رو تختش و رفتن واسه همه قهوه درست کردم
بعد از چند مین قهوه ها آماده شد و من همراه با یه سینی پر از قهوه اومدم پیش بچه ها
نشسته بودیم که دیدم به پیام به گوشیم اومد
از طرف ناشناس بود
#ناشناس
بهت گفته بودم که ارسلان رو ازت خواهم گرفت
ولی فکر کنم جدی نگرفتی
ساعت ۴ منتظر باش
چون قراره یه عکس واست فرستاده بشه
(عکس رو پست بعدی میزارم)
#دیانا
با دیدن پیام حالم بد شده بود
بچه ها رفته بودن و فقط نیکا پیشم بود
بهش گفتم که من میرم بخوابم
ارسلان اومد بیدارم کن
رفتم بالا و روی تخت نشستم
اعصابم خورد شده بود
خواستم زنگ بزنم به ارسلان که دیدم خودش زنگ زد
(مکالمه ی بین ارسلان و دیانا)
_جانم ارسلان؟
+دیانا من واسه نهار نمیام
_چرا؟
+چون یه قرار کاریه خیلی مهم دارم
واسه همین هم دیر میام
خواستم چیزی بگم گوشی رو قطع کرد
#ارسلان
ساعت ۲و نیم بود که رسیدم همون رستورانی که گفته بود
رفتم داخل که دیدم روی یهمیز نشسته رفتم سمتش
روی صندلی رو به رو نشستم
داشتیم حرف میزدیم که غذاهایی که سفارش داده بودیم رسید
داشتیم غذا خوردیم که یهو گفت یه عکس بگیرم
منم قبول کردم
از حرف دکتر تعجب کردم
شمارمو بهش دادم
اونم شمارشو داد
فردا که اردیان و مرخص کردیم
وقتی رسیدیم خونه من به دیا گفتم که میرم شرکت
خیلی وقت بود که نرفتم
بعد ۳۰ مین رسیدم شرکت
داشتم کار میکردم که دیدم دکتره بهم زنگ زد
جواب دادم
(مکالمه ی ارسلان و دکتر)
_سلام خوبی
+سلام ممنون شما خوبید
_مرسی . کجایی چیکار میکنی
+شرکت هستم. مشکلی پیش اومده ؟
_نه . زنگ زدم بگم که واسه نهار بریم یه رستوران ؟
+برای چی؟
_واسه ی کار
+باشه
#دکتر
به ارسلان زنگ زدم و بهش گفتم که بخاطر کار میشه بریم رستوران واسه نهار ؟
اونم قبول کرد
راستی ببخشید که خودمو معرفی نکردم
من مهدیه حسینی هستم خواهر مهدیس و رل سابق ارسلان
#دیانا
ساعت ۲ بود که اردیان رو مرخص کردیم و رفتیم خونه
وقتی رسیدیم خونه ارسلان گفت که باید بره شرکت
اون رفت و من همراه ممد ، پانیذ ، نیکا و امیر رفتیم بالا
اردیان رو گذاشتم رو تختش و رفتن واسه همه قهوه درست کردم
بعد از چند مین قهوه ها آماده شد و من همراه با یه سینی پر از قهوه اومدم پیش بچه ها
نشسته بودیم که دیدم به پیام به گوشیم اومد
از طرف ناشناس بود
#ناشناس
بهت گفته بودم که ارسلان رو ازت خواهم گرفت
ولی فکر کنم جدی نگرفتی
ساعت ۴ منتظر باش
چون قراره یه عکس واست فرستاده بشه
(عکس رو پست بعدی میزارم)
#دیانا
با دیدن پیام حالم بد شده بود
بچه ها رفته بودن و فقط نیکا پیشم بود
بهش گفتم که من میرم بخوابم
ارسلان اومد بیدارم کن
رفتم بالا و روی تخت نشستم
اعصابم خورد شده بود
خواستم زنگ بزنم به ارسلان که دیدم خودش زنگ زد
(مکالمه ی بین ارسلان و دیانا)
_جانم ارسلان؟
+دیانا من واسه نهار نمیام
_چرا؟
+چون یه قرار کاریه خیلی مهم دارم
واسه همین هم دیر میام
خواستم چیزی بگم گوشی رو قطع کرد
#ارسلان
ساعت ۲و نیم بود که رسیدم همون رستورانی که گفته بود
رفتم داخل که دیدم روی یهمیز نشسته رفتم سمتش
روی صندلی رو به رو نشستم
داشتیم حرف میزدیم که غذاهایی که سفارش داده بودیم رسید
داشتیم غذا خوردیم که یهو گفت یه عکس بگیرم
منم قبول کردم
۷.۶k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.