عشق پر دردسر پارت ۴۳
#ارسلان
داشتیم غذا میخوردیم که یهو ممد اومد و یقه ی لباسم رو چسبید و منو برد بیرون و به ماشین چسبوند
بهم گفت که دیگه دور و بر دیانا و اردیان
نبینمت
بهش گفتم که تو چه حقی داری توی زندگی من دخالت کنی دیانا زن من هست و اردیان هم پسرم
خواستم حرفم رو ادامه بدم که یهو یه مشت کوبید توی صورتم و دماغم رو شکوند
#ممد
بعد حرفم
با پرویی تمام جواب داد و من از جوابی که داد عصبی شدم و نزاشتم که حرفش تموم بشه
با تمام عصبانیت یه مشت خوابوندم توی صورتش
بعد از چند مین وقتی که سرش رو آورد بالا دیدم داره از دماغش خون میاد
بهش توجه نکردم و گفتم که اگه از حرفم سرپیچی کنه بد میبینه
از روی ماشین بلندش کردم و هولش دادم کنار ماشین که یهو افتاد زمین و من هم رفتم پیشم دیانا
#دیانا
خیلی استرس داشتم
هی با خودم میگفتم که ارسلان این کارو با من نمیکنه
اون منو خیلی دوست داره
توی فکر بودم که با صدای در به خودم اومدم
فکر کردم ارسلان اومده پاشدم که برم دم در دیدم ارسلان نبود و بجاش ممد اومد
رفت و نشست پیش پانیذ
گفتش که وسایل خودمو و اردیان رو جمع کنم
منم یه حرفش گوش کردم و هرچی وسیله داشتیم رو جمع کردم
#نیکا
دیانا رفته بود وسایل ها رو جمع کنه که یهو گوشیش زنگ میخوره
ارسلان بود
گوشیو برداشتم و بردم بالا تا بدمش به دیانا
گوشیو دادم به دیانا و گفتم که ارسلان داره زنگ میزنه
دیانا گوشیو جواب داد
(مکالمه ی بین ارسلان و دیانا)
_سلام دیانا . میدونم ممد همچیو برات توضیح داده من واقعا شرمنده هستم
نمیخواستم اینجوری بشه
رومینا اکسم هست
و موقعی که ازش جدا ندیدمش تا موقعی که اردیان رو توی بیمارستان بستری بود
#دیانا
نزاشتم حرفش تموم بشه سریع گوشیو قطع کردم و دادمش به نیکا
و بهش گفتم که بدش به ممد و بهش بگو که زنگ بزنه بهش و جوابشو بده
بعد از چند مین وسایلا رو جمع کردم و با کمک ممد ، متین و امیر بردیمشون پایین و رفتیم خونه ی ممد و پانیذ
شب بود نشسته بودیم که یهو گوشیم زنگ خورد اولش فکر کردم ارسلان هست ولی وقتی برداشتم دیدم مامانم هست
(مکالمه ی دیانا و مامانش)
_سلام مامانی. خوبی؟
+سلام دختر قشنگم . قربونت تو خبی ؟ ارسلان خوبه ؟ نوه ی قشنگم خوبه؟
_اره قربونت بشم همه خوبن . چه خبر ؟
دلم برتون یه ذره شده
+سلامتی شما چه خبر . ما هم دلتنگیم .
البته واسه این زنگ زده بود بگم که قراره بزودی با بابات و یه مهمون ویژه بیام پیشتون
_واییییییییییی مامان خیلی خوشحال شده
بیصبرانه منتظرتون میمونم
خب مامانی من باید برم
خیلی دوست دارم قشنگم . به بابا سلام برسون
خداحافظ
+باشه قشنگم مواظبت کن . تو هم سلام برسون . خداحافظ
داشتیم غذا میخوردیم که یهو ممد اومد و یقه ی لباسم رو چسبید و منو برد بیرون و به ماشین چسبوند
بهم گفت که دیگه دور و بر دیانا و اردیان
نبینمت
بهش گفتم که تو چه حقی داری توی زندگی من دخالت کنی دیانا زن من هست و اردیان هم پسرم
خواستم حرفم رو ادامه بدم که یهو یه مشت کوبید توی صورتم و دماغم رو شکوند
#ممد
بعد حرفم
با پرویی تمام جواب داد و من از جوابی که داد عصبی شدم و نزاشتم که حرفش تموم بشه
با تمام عصبانیت یه مشت خوابوندم توی صورتش
بعد از چند مین وقتی که سرش رو آورد بالا دیدم داره از دماغش خون میاد
بهش توجه نکردم و گفتم که اگه از حرفم سرپیچی کنه بد میبینه
از روی ماشین بلندش کردم و هولش دادم کنار ماشین که یهو افتاد زمین و من هم رفتم پیشم دیانا
#دیانا
خیلی استرس داشتم
هی با خودم میگفتم که ارسلان این کارو با من نمیکنه
اون منو خیلی دوست داره
توی فکر بودم که با صدای در به خودم اومدم
فکر کردم ارسلان اومده پاشدم که برم دم در دیدم ارسلان نبود و بجاش ممد اومد
رفت و نشست پیش پانیذ
گفتش که وسایل خودمو و اردیان رو جمع کنم
منم یه حرفش گوش کردم و هرچی وسیله داشتیم رو جمع کردم
#نیکا
دیانا رفته بود وسایل ها رو جمع کنه که یهو گوشیش زنگ میخوره
ارسلان بود
گوشیو برداشتم و بردم بالا تا بدمش به دیانا
گوشیو دادم به دیانا و گفتم که ارسلان داره زنگ میزنه
دیانا گوشیو جواب داد
(مکالمه ی بین ارسلان و دیانا)
_سلام دیانا . میدونم ممد همچیو برات توضیح داده من واقعا شرمنده هستم
نمیخواستم اینجوری بشه
رومینا اکسم هست
و موقعی که ازش جدا ندیدمش تا موقعی که اردیان رو توی بیمارستان بستری بود
#دیانا
نزاشتم حرفش تموم بشه سریع گوشیو قطع کردم و دادمش به نیکا
و بهش گفتم که بدش به ممد و بهش بگو که زنگ بزنه بهش و جوابشو بده
بعد از چند مین وسایلا رو جمع کردم و با کمک ممد ، متین و امیر بردیمشون پایین و رفتیم خونه ی ممد و پانیذ
شب بود نشسته بودیم که یهو گوشیم زنگ خورد اولش فکر کردم ارسلان هست ولی وقتی برداشتم دیدم مامانم هست
(مکالمه ی دیانا و مامانش)
_سلام مامانی. خوبی؟
+سلام دختر قشنگم . قربونت تو خبی ؟ ارسلان خوبه ؟ نوه ی قشنگم خوبه؟
_اره قربونت بشم همه خوبن . چه خبر ؟
دلم برتون یه ذره شده
+سلامتی شما چه خبر . ما هم دلتنگیم .
البته واسه این زنگ زده بود بگم که قراره بزودی با بابات و یه مهمون ویژه بیام پیشتون
_واییییییییییی مامان خیلی خوشحال شده
بیصبرانه منتظرتون میمونم
خب مامانی من باید برم
خیلی دوست دارم قشنگم . به بابا سلام برسون
خداحافظ
+باشه قشنگم مواظبت کن . تو هم سلام برسون . خداحافظ
۹.۲k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.