Mad love
Mad love
عشق دیوانه وار
Part:3
جین:زیاد ذوق نکنید چون سخت پسندن
÷همه چیزم دربارشون میدونی
=اره
جین: اخی میخواید زن بگیرین یاع یاع
=منکه فکر نکنم اخه باید یکی مث خودم پیدا کنم
÷منم همینطور
جین: اخی شاهزاده هامون چقدر سخت پسندن
÷اهم حالا یکم ازشون تعریف کن
جین: باشه از بزرگه شروع میکنم
بزرگه اسمش یوناس یجورایی ورژن دوم نامجونه
قد بلند باهوش کتابخون مهربون
ازوناس که زیاد به این که ازدواج کنه اهمیت نمیده و باهرکی گرم نمیگیره...نامجون با توعم
=*خیره به افق*
جین:با توعم خوشت اومده؟
=ندیدمش اما خیلی کنجکاوم بابتش
÷کوچیکه چی
جین: کوچیکه ام عین خودته قدش عقلش همچیش
دیگه زیادی اطلاعات گرفتین برین اماده بشین
ویو لیا
هر سه تامون اماده شده بودیم
~لیا خیلی قشنگ شدی
×وایی اره
-مرسیی یونا جیا شمام خیلی خوب شدین
ندیمه: خانما شما اماده اید
-بله اماده ایم
~خب لیا بیا اینجا ببینم
-بله
~نبینم اشک به چشمات بیاد ها
-چشم مامان*با خنده*
~بی نمک بیا برو
هر سه تامون رفتیم پایین داشتیم از پله ها پایین میومدیم که عملا دهن همه با دیدن ما باز مونده بود
×در این حد جذابم؟
-هه به خدا که زشت شدیم اینطوری نگا میکنن*زیر لب*
~اهم بیاین بریم اعتماد به نفس داشته باشین
ویو جین
مشغول حرف زدن با جیمین و نام و تهیونگ بودم که جارچی صدا زد: ملکه لیا به همراه بانو یونا و بانو جیا تشریف اوردن
لیا خیلی خوشگل شده بود خواهراشم همینطور
+*تو ذهنش * خیلی سخته که نتونم داشته باشمت♡
جین: تهیونگ به کجا زل زدی
=حالا نمیخواد غیرتی بشی
تهیونگ :هیچی هیجا
ویو لیا
از پله ها اومدیم پایین همه تعظیم کردن و ما رفتیم سمت جین
جین: خوش اومدی ملکه ی زیبای من
با برادرام اشنا شو
جیمین و نامجون
_خوشبختم*لبخند*
÷=همچنین
-اوه ایناهم خواهرای منن خواهر بزرگم یونا و خواهر کوچیکم جیا
÷=خوشبختم*نیش باز*
~منم همینطور
هوی جیا به کجا زل زدی*زیر لب*
×این جیمینه چه جذابه میخوامش
-خفه شو عزیزم
×باشه
=خب بانو یونا افتخار همراهی میدید؟
-یونا شانس بهت رو کرده برو
~اهم اهم حتما
=*لبخند*
جین: خب چیا توهم برو با جیمین
×چشم عالیجناب
÷بفرمایید
تهیونگ تمام این مدت محو لیا بود نمیتوست انکار کنه که عاشقش نشده
لیا هم هر موقع به اون نگاه میکرد قلبش به تپش میوفتاد
موقع رقص شد و همه در حال رقصیدن بودن
جین: خب عام مهمونی خوبه؟
-عا اره عالیه
جین: فکر کنم برادرام برای خودشون زن پیدا کردن
-هوم خیلی وقت بود یونارو اینطوری خوشحال ندیده بودم
جین: از چه نظر ؟
-میشه بعدا تعریف کنم؟
چین : هرجور راحتی عزیزم
لیا نمیتونست جینو تحمل کنه تظاهر کردن براش یخت بود اون عاشق تهیونگ شده بود و میدونست شانسی برای بودن باهاش وجود نداره.
عشق دیوانه وار
Part:3
جین:زیاد ذوق نکنید چون سخت پسندن
÷همه چیزم دربارشون میدونی
=اره
جین: اخی میخواید زن بگیرین یاع یاع
=منکه فکر نکنم اخه باید یکی مث خودم پیدا کنم
÷منم همینطور
جین: اخی شاهزاده هامون چقدر سخت پسندن
÷اهم حالا یکم ازشون تعریف کن
جین: باشه از بزرگه شروع میکنم
بزرگه اسمش یوناس یجورایی ورژن دوم نامجونه
قد بلند باهوش کتابخون مهربون
ازوناس که زیاد به این که ازدواج کنه اهمیت نمیده و باهرکی گرم نمیگیره...نامجون با توعم
=*خیره به افق*
جین:با توعم خوشت اومده؟
=ندیدمش اما خیلی کنجکاوم بابتش
÷کوچیکه چی
جین: کوچیکه ام عین خودته قدش عقلش همچیش
دیگه زیادی اطلاعات گرفتین برین اماده بشین
ویو لیا
هر سه تامون اماده شده بودیم
~لیا خیلی قشنگ شدی
×وایی اره
-مرسیی یونا جیا شمام خیلی خوب شدین
ندیمه: خانما شما اماده اید
-بله اماده ایم
~خب لیا بیا اینجا ببینم
-بله
~نبینم اشک به چشمات بیاد ها
-چشم مامان*با خنده*
~بی نمک بیا برو
هر سه تامون رفتیم پایین داشتیم از پله ها پایین میومدیم که عملا دهن همه با دیدن ما باز مونده بود
×در این حد جذابم؟
-هه به خدا که زشت شدیم اینطوری نگا میکنن*زیر لب*
~اهم بیاین بریم اعتماد به نفس داشته باشین
ویو جین
مشغول حرف زدن با جیمین و نام و تهیونگ بودم که جارچی صدا زد: ملکه لیا به همراه بانو یونا و بانو جیا تشریف اوردن
لیا خیلی خوشگل شده بود خواهراشم همینطور
+*تو ذهنش * خیلی سخته که نتونم داشته باشمت♡
جین: تهیونگ به کجا زل زدی
=حالا نمیخواد غیرتی بشی
تهیونگ :هیچی هیجا
ویو لیا
از پله ها اومدیم پایین همه تعظیم کردن و ما رفتیم سمت جین
جین: خوش اومدی ملکه ی زیبای من
با برادرام اشنا شو
جیمین و نامجون
_خوشبختم*لبخند*
÷=همچنین
-اوه ایناهم خواهرای منن خواهر بزرگم یونا و خواهر کوچیکم جیا
÷=خوشبختم*نیش باز*
~منم همینطور
هوی جیا به کجا زل زدی*زیر لب*
×این جیمینه چه جذابه میخوامش
-خفه شو عزیزم
×باشه
=خب بانو یونا افتخار همراهی میدید؟
-یونا شانس بهت رو کرده برو
~اهم اهم حتما
=*لبخند*
جین: خب چیا توهم برو با جیمین
×چشم عالیجناب
÷بفرمایید
تهیونگ تمام این مدت محو لیا بود نمیتوست انکار کنه که عاشقش نشده
لیا هم هر موقع به اون نگاه میکرد قلبش به تپش میوفتاد
موقع رقص شد و همه در حال رقصیدن بودن
جین: خب عام مهمونی خوبه؟
-عا اره عالیه
جین: فکر کنم برادرام برای خودشون زن پیدا کردن
-هوم خیلی وقت بود یونارو اینطوری خوشحال ندیده بودم
جین: از چه نظر ؟
-میشه بعدا تعریف کنم؟
چین : هرجور راحتی عزیزم
لیا نمیتونست جینو تحمل کنه تظاهر کردن براش یخت بود اون عاشق تهیونگ شده بود و میدونست شانسی برای بودن باهاش وجود نداره.
۷.۰k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.