رمان عشق خوشتیپ من✨🧸
رمان عشق خوشتیپ من✨🧸
انور: خب یازگی خانوم بریم جلسه داره دیر میشع 🫤
یازگی: ب بله بریم
بعد از جلسه #Twitter
انور:خب یازگی خانوم شما هم موفقبت شریکیمون رو جشن بگیرم اگر موافقیت پارتی را بندازیم
یازگی: اره عالی میشه پس کارت دعوت میفر ستم🙂
انور: منم پارتی رو ردیف می کنم پس فردا شب اماده باش😁
یازگی: باشه حالا چی بپوشم واسه پس فردا شب 😳
انور خدافظی کردم و رفتم ولی باید واسه پس فردا شب لباس خوبی انتخاب می کردم 🫤
ـ
یازگی: رفتم خونه دیدم ییعیت داره تلوزیون نگاه میکنه سلام داداشی🥲
ییعیت: سلام خواهر خوشگلم جلسه چیشد? چطور بود خوب پیش رفت🤨
یازگی: اره عالی بود شریک شدیم ولی پس فردا شب پارتی داریم براهمین باید با طراح لباسم تماس بگیرم 🫡
ییعیت: خب چه عالی خوشبگذره یه شب بی تو اصلا تو خوا ب و خیاله 😜
یازگی: ییعیت😡
ییعیت: باشه داداشی برو لباساتو عوض کن ناهار درست کردم برات چه ناهاری 😌
یازگی: ناهاری که تو دریت شب مارو به بیمارستان که هیچ به تیمارستان میکشونه 🤣🤣
ییعیت : جانم وایسا بینم🤨
یازگی: بهش زبون درازی کردم و در رفتم و تو اتاق😜
شب#
انور: داشتم کتاب میخوندم که گشنم شد به ملیسا گفتم غذا اماده نشده😥
ملیسا خواهرش: اره شده وایسا دم میاد راستی گفتی یازگی همون دختره که شرکتش بالاترین شرکتیه که کارش خوبه شریک شدی😉
انور: اره برا 😳چی?
ملیسا: از من گفتم یازگی همکلاسیم بود دختره مهربونی هم هست تازه خوشگل هم که هست 😉😉😉😉😉
انور: برو بابا منو چه به یا یازگی 🤨🤨🤨
ملیسا: نه پس تورو چه به اییول 🫤
ادامه دارد •••••••
انور: خب یازگی خانوم بریم جلسه داره دیر میشع 🫤
یازگی: ب بله بریم
بعد از جلسه #Twitter
انور:خب یازگی خانوم شما هم موفقبت شریکیمون رو جشن بگیرم اگر موافقیت پارتی را بندازیم
یازگی: اره عالی میشه پس کارت دعوت میفر ستم🙂
انور: منم پارتی رو ردیف می کنم پس فردا شب اماده باش😁
یازگی: باشه حالا چی بپوشم واسه پس فردا شب 😳
انور خدافظی کردم و رفتم ولی باید واسه پس فردا شب لباس خوبی انتخاب می کردم 🫤
ـ
یازگی: رفتم خونه دیدم ییعیت داره تلوزیون نگاه میکنه سلام داداشی🥲
ییعیت: سلام خواهر خوشگلم جلسه چیشد? چطور بود خوب پیش رفت🤨
یازگی: اره عالی بود شریک شدیم ولی پس فردا شب پارتی داریم براهمین باید با طراح لباسم تماس بگیرم 🫡
ییعیت: خب چه عالی خوشبگذره یه شب بی تو اصلا تو خوا ب و خیاله 😜
یازگی: ییعیت😡
ییعیت: باشه داداشی برو لباساتو عوض کن ناهار درست کردم برات چه ناهاری 😌
یازگی: ناهاری که تو دریت شب مارو به بیمارستان که هیچ به تیمارستان میکشونه 🤣🤣
ییعیت : جانم وایسا بینم🤨
یازگی: بهش زبون درازی کردم و در رفتم و تو اتاق😜
شب#
انور: داشتم کتاب میخوندم که گشنم شد به ملیسا گفتم غذا اماده نشده😥
ملیسا خواهرش: اره شده وایسا دم میاد راستی گفتی یازگی همون دختره که شرکتش بالاترین شرکتیه که کارش خوبه شریک شدی😉
انور: اره برا 😳چی?
ملیسا: از من گفتم یازگی همکلاسیم بود دختره مهربونی هم هست تازه خوشگل هم که هست 😉😉😉😉😉
انور: برو بابا منو چه به یا یازگی 🤨🤨🤨
ملیسا: نه پس تورو چه به اییول 🫤
ادامه دارد •••••••
۳.۱k
۲۵ آذر ۱۴۰۲