رمان عشق خوشتیپ من :✨🧸
رمان عشق خوشتیپ من :✨🧸
یازگی: سلام من یازگی هستم 21سالمه و در استانبول زندگی می میکنم دوست پسر دارم
اسمش ازگور هست
انور: سلام من انورم 27سالمه توی شرکت کار می کنم مجردم دوست دختر داشتم کات کردم اسمش إیول بود
🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬
یازگی : از خواب بلند شدم دیدم گوشیم زنگ می خوره وایییی😐😐دیر شد سریع پاشدم رفتم دست و صورتم رو شستم و بعد چند مین از دستشویی زدم بیرون 😕
ییعیت: إه داداشی بیدار شدی دام نیومد صبح زود بیدارت کنم🥺
یازگی: چی عمر دیرم شده باید صبحونه سریع بخورم و برم 😥
ییعیت: اشکال نداره زود میرسی شرکت نگران نباش
یازگی: باشه. صبحونه خوردم و مسواک زدم بعد چند مین چون قرار بود توی شرکت شریک جدید داشته باشم مهم بود پس یه کت شلوار سور مه ای و سیاه پوشیدم موهام رو صاف کردم و بالا رفتم آرایش ملایم کردم از ویلا زدم بیرون😌
انور : داشتم دوش می گرفتم که فهمیدم دیررر شده 🫡🫡😬
سریع اومدم بیرون صبحونه خورده بود سریع یه کت شلوار سیاه و سفید پوشیدم کراوات زدم عطر و موهام درست کردم و زدم بیرون🤠
یازگی: وارد شرکت شدم اواا لیزگه بیا اینجا جناب اقای انور نیومدن 🤨
لیزگه: نه خانوم می خواین تماس بگیرم? 😁
یازگی: نه خیلی ممنون. اه اقا انور اومدن حواست باشه لیزگه کسی وارد جلسه نشه 😳
لیزگه: چشم
یازگی: وای چقدر خوشتیپ بود با اینکه رل دارم ولی خیلی ازش خوشم اومد.
لیزگه چشم خانوم
انور: یازگی دید م وایساده خانوم زیبایی بود رفتم و سلام کردم 😕
یازگی: یهو با صدای انور له خودم اومدم س سل سلام خوبی 😐
یازگی: سلام من یازگی هستم 21سالمه و در استانبول زندگی می میکنم دوست پسر دارم
اسمش ازگور هست
انور: سلام من انورم 27سالمه توی شرکت کار می کنم مجردم دوست دختر داشتم کات کردم اسمش إیول بود
🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬🎬
یازگی : از خواب بلند شدم دیدم گوشیم زنگ می خوره وایییی😐😐دیر شد سریع پاشدم رفتم دست و صورتم رو شستم و بعد چند مین از دستشویی زدم بیرون 😕
ییعیت: إه داداشی بیدار شدی دام نیومد صبح زود بیدارت کنم🥺
یازگی: چی عمر دیرم شده باید صبحونه سریع بخورم و برم 😥
ییعیت: اشکال نداره زود میرسی شرکت نگران نباش
یازگی: باشه. صبحونه خوردم و مسواک زدم بعد چند مین چون قرار بود توی شرکت شریک جدید داشته باشم مهم بود پس یه کت شلوار سور مه ای و سیاه پوشیدم موهام رو صاف کردم و بالا رفتم آرایش ملایم کردم از ویلا زدم بیرون😌
انور : داشتم دوش می گرفتم که فهمیدم دیررر شده 🫡🫡😬
سریع اومدم بیرون صبحونه خورده بود سریع یه کت شلوار سیاه و سفید پوشیدم کراوات زدم عطر و موهام درست کردم و زدم بیرون🤠
یازگی: وارد شرکت شدم اواا لیزگه بیا اینجا جناب اقای انور نیومدن 🤨
لیزگه: نه خانوم می خواین تماس بگیرم? 😁
یازگی: نه خیلی ممنون. اه اقا انور اومدن حواست باشه لیزگه کسی وارد جلسه نشه 😳
لیزگه: چشم
یازگی: وای چقدر خوشتیپ بود با اینکه رل دارم ولی خیلی ازش خوشم اومد.
لیزگه چشم خانوم
انور: یازگی دید م وایساده خانوم زیبایی بود رفتم و سلام کردم 😕
یازگی: یهو با صدای انور له خودم اومدم س سل سلام خوبی 😐
۳.۷k
۲۵ آذر ۱۴۰۲