من کتاب پدرتو بیار...باهم بخونیمش...
من_کتاب پدرتو بیار...باهم بخونیمش...
پندار+دفترعزیزم دفتر....
من_خیلی خوب...
دفترو بهم داد...
من_کدوم صفحه. ؟!
پندار+پنج صفحه بیشترنمونده...
پنج صفحه ی آخرو جداکردم...
من_....پسرم پندار....
حالا که مدارک رابدست آوردی دریک فرصت خوب حتما آنها تحویل آقای صدیقی ویا آقای فرازتحویل بده....باقی کارهارا خودشان میکنند....
فقط مانده یک مورد....
کلبه ای کوچک درکوه های اطراف کرج است....معمای اصلی آنجاست...سعی کن با یاورت بروی....زیراراهی بس دشواردرپیش داری....
ازمادرت نشانی اش بپرس...حتما پاسخ میدهد....اسناد مهم تر وبسیارچیزهای دیگر درآن کلبه وجود دارد....
بعدازآنکه کارت درآنجا تمام شد...حتما وحتما کلبه راآتش بزنید....نگذارید چیزی ازکلبه باقی بماند....این رایادتان باشد...بیشترازیک روز ویک شب آنجا نمانید.....
درپناه حق باشی....
پندار+یعنی..خوب قول میدم بعدش مستقیم بیام خواستگاری...
من_منم میام...
پندار+پدرومادرت؟!
من_خوب یه چیزی میگم...
پندار+محرمیت چی؟!
من_محرمیت رو ولش کن...پای زندگیت درمیونه...
سمیرا+منم درجریان بذارید...سعی میکنم اگه کمک خواستید کمکتون کنم...
من_بزارادامه و بخونم....
ورق بعدی رو شروع کردم به خوندن...
من_کلبه را که پیدا گردی...مراقب باش که درباطلاق های اطرافش فرونروی...اسمش کلبه است ولی بسیارپیشرفته است....
رمزدرورودی رامادرت میگوید....درضمن پسرم5 ثانیه بیشترفرصت داخل رفتن ندارید....البته بعدازگفتن رمزعبور....دررا که بستید به هیچ وجه به آن تکیه نزنید...دکمه ی زرد رنگی که پشت دستگیره هست رافشاردهید تا درقفل شود و دیگرکسی جزشما نتواند وارد شود...به هیچ وجه روی مبل ها نشینید زیرا به سرعت شماروبه زیرزمین تاریک وکثیف کلبه میکشاند...تلویزیون هم روشن نکنید....باروشن کردن تلویزیون تیری درپای شما فرومیرود....
سرویس بهداشتی فرنگی کلبه یک تله است...ازاون به هیچ وجه استفاده نکنید...
به سرعت بازوان الکتریکی شمارو احاطه میکنندوشمارو بیهوش میکند...سعی کنید ازسرویس ایرانی استفاده کنید...
درآشپزخانه ازظروف زرد رنگ استفاده کنید...مابقی آغشته به زهرهستند...درضمن چیزی ازوسایل خودرا داخل کلبه نبرید دست به رایانه های توی اتاق هاهم نزنید...آنها باعث میشوند سیستم امنیتی روشن شوند وشما را به بدترین نحومیکشد...
این کلبه توسط افراد این گروه ساخته شده ....عکس و تمام مدارکی که کمک میکند درطی 3روز پیداشوند درهمان کلبه است....دریچه ای که دیده نمیشود...
برای دیدن دریچه...دیدتان را عوض کنید....
من_یعنی چی؟!!دیدتان راعوض کنید...
پندار+نمیدونم...
سمیرا فقط گوش میداد...
صفحه های آخرو دید میزدم....
آخرین صفحه رو خوندم...
من_مدارک و چیزهایی که پیدا میکنی رابه علت های متفاوتی که بعدخودت متوجه میشوی درکیفی که حاوی روکشی سرب دار است پنهان کن...
من الله توفیق
سمیرا+عموشاهرخ عجب مخی بوده ها...
من_مثه اینکه سرهنگ بوده هاااا
پندار+شام بکشیم بخوریم؟!
من_اره...باید زودتربریم....
شام رو درنهایت خوشحالی خوردیم...
قرارشد که تا خروجی منو پندارجداگونه بریم و ناهاررو دررستورانی بخوریم باهم..... بعدهم درسرویس بهداشتی همون جا لباسامون روعوض کنیم وباوسایلی که محمد آقا دوستش براش تهیه میکنه تغییرچهره بدیم....بعدهم به اون آدرسی که بعدا عمه پروانه میگه بریم...
من_خوب دیگه...خوش گذشت...
سمیرا+من میرم توماشین میشینم....توهم بیا بعدش...پندارو بوسیدو رفت...
آتیش گرفتم...کاش...کاش منم الان...محرمش بودم...هی...
پندارشیطانی خندید...
پندار+حالا به خواهرم هم حسودیت میشه؟!
سوالی نگاهش کردم که گفت
پندار+خنگولی من...بازبلند فکرکردی؟!
یکی محکم زدم توی بازوش...
درحالی که سعی داشت بخنده تاحرصمو دربیاره...بازوشو میمالید....
من_خوب دیگه...خداحافظ...
پندار+صبرکن!!
من_ها؟!
پندار+میگم یه لحظه وایسا...این..اینو ...من برات خریدم....
جعبه ای رو توی دستم گذاشت...
من_این چیه ؟!
پندار+رفتی خونه بازش کن....
من_اوکی...بای بای...
پندار+بدرووود!!!
سوارماشین شدم...
سمیرا بااین آهنگای بامزه ی بندری منو سرحال آورده بود...
سمیرا+چی میگفتین؟!
من_به توچه...؟!
سمیرا+چی بهت دادکلک؟!
(من_رانندگیتوبکن...
سمیرا+یاشه..به درک نگو...اصن به سمانه جون میگم کجا بودی؟!یا به پروانه جون میگم همش فحشای ناجوربه عمه ی من که خودش باشه میدادی....
من_بریم خونه ی ما...نشونت میدم پررو...نمیدونم توشوهرنداری...
سمیرا+فعلا که باپدرجناب عالی دوست شده...ول کنش نیس....وای وقتی میره پیش یابات دیگه یادش نمیاد سمیرایی هس...باید باپدرت دعوا کنم!!!
من_شوهرتو سفت بچسب...پدرمنو مقصرنکن...والا....ولگرد فضول...
سمیرا+ای بشکنه این دست...چرا دست من اصن چهاردست و پای توبشکنه....که نمک میخوری نمک دونو میشکنه....
*******
#رمان#رمانخونه
پندار+دفترعزیزم دفتر....
من_خیلی خوب...
دفترو بهم داد...
من_کدوم صفحه. ؟!
پندار+پنج صفحه بیشترنمونده...
پنج صفحه ی آخرو جداکردم...
من_....پسرم پندار....
حالا که مدارک رابدست آوردی دریک فرصت خوب حتما آنها تحویل آقای صدیقی ویا آقای فرازتحویل بده....باقی کارهارا خودشان میکنند....
فقط مانده یک مورد....
کلبه ای کوچک درکوه های اطراف کرج است....معمای اصلی آنجاست...سعی کن با یاورت بروی....زیراراهی بس دشواردرپیش داری....
ازمادرت نشانی اش بپرس...حتما پاسخ میدهد....اسناد مهم تر وبسیارچیزهای دیگر درآن کلبه وجود دارد....
بعدازآنکه کارت درآنجا تمام شد...حتما وحتما کلبه راآتش بزنید....نگذارید چیزی ازکلبه باقی بماند....این رایادتان باشد...بیشترازیک روز ویک شب آنجا نمانید.....
درپناه حق باشی....
پندار+یعنی..خوب قول میدم بعدش مستقیم بیام خواستگاری...
من_منم میام...
پندار+پدرومادرت؟!
من_خوب یه چیزی میگم...
پندار+محرمیت چی؟!
من_محرمیت رو ولش کن...پای زندگیت درمیونه...
سمیرا+منم درجریان بذارید...سعی میکنم اگه کمک خواستید کمکتون کنم...
من_بزارادامه و بخونم....
ورق بعدی رو شروع کردم به خوندن...
من_کلبه را که پیدا گردی...مراقب باش که درباطلاق های اطرافش فرونروی...اسمش کلبه است ولی بسیارپیشرفته است....
رمزدرورودی رامادرت میگوید....درضمن پسرم5 ثانیه بیشترفرصت داخل رفتن ندارید....البته بعدازگفتن رمزعبور....دررا که بستید به هیچ وجه به آن تکیه نزنید...دکمه ی زرد رنگی که پشت دستگیره هست رافشاردهید تا درقفل شود و دیگرکسی جزشما نتواند وارد شود...به هیچ وجه روی مبل ها نشینید زیرا به سرعت شماروبه زیرزمین تاریک وکثیف کلبه میکشاند...تلویزیون هم روشن نکنید....باروشن کردن تلویزیون تیری درپای شما فرومیرود....
سرویس بهداشتی فرنگی کلبه یک تله است...ازاون به هیچ وجه استفاده نکنید...
به سرعت بازوان الکتریکی شمارو احاطه میکنندوشمارو بیهوش میکند...سعی کنید ازسرویس ایرانی استفاده کنید...
درآشپزخانه ازظروف زرد رنگ استفاده کنید...مابقی آغشته به زهرهستند...درضمن چیزی ازوسایل خودرا داخل کلبه نبرید دست به رایانه های توی اتاق هاهم نزنید...آنها باعث میشوند سیستم امنیتی روشن شوند وشما را به بدترین نحومیکشد...
این کلبه توسط افراد این گروه ساخته شده ....عکس و تمام مدارکی که کمک میکند درطی 3روز پیداشوند درهمان کلبه است....دریچه ای که دیده نمیشود...
برای دیدن دریچه...دیدتان را عوض کنید....
من_یعنی چی؟!!دیدتان راعوض کنید...
پندار+نمیدونم...
سمیرا فقط گوش میداد...
صفحه های آخرو دید میزدم....
آخرین صفحه رو خوندم...
من_مدارک و چیزهایی که پیدا میکنی رابه علت های متفاوتی که بعدخودت متوجه میشوی درکیفی که حاوی روکشی سرب دار است پنهان کن...
من الله توفیق
سمیرا+عموشاهرخ عجب مخی بوده ها...
من_مثه اینکه سرهنگ بوده هاااا
پندار+شام بکشیم بخوریم؟!
من_اره...باید زودتربریم....
شام رو درنهایت خوشحالی خوردیم...
قرارشد که تا خروجی منو پندارجداگونه بریم و ناهاررو دررستورانی بخوریم باهم..... بعدهم درسرویس بهداشتی همون جا لباسامون روعوض کنیم وباوسایلی که محمد آقا دوستش براش تهیه میکنه تغییرچهره بدیم....بعدهم به اون آدرسی که بعدا عمه پروانه میگه بریم...
من_خوب دیگه...خوش گذشت...
سمیرا+من میرم توماشین میشینم....توهم بیا بعدش...پندارو بوسیدو رفت...
آتیش گرفتم...کاش...کاش منم الان...محرمش بودم...هی...
پندارشیطانی خندید...
پندار+حالا به خواهرم هم حسودیت میشه؟!
سوالی نگاهش کردم که گفت
پندار+خنگولی من...بازبلند فکرکردی؟!
یکی محکم زدم توی بازوش...
درحالی که سعی داشت بخنده تاحرصمو دربیاره...بازوشو میمالید....
من_خوب دیگه...خداحافظ...
پندار+صبرکن!!
من_ها؟!
پندار+میگم یه لحظه وایسا...این..اینو ...من برات خریدم....
جعبه ای رو توی دستم گذاشت...
من_این چیه ؟!
پندار+رفتی خونه بازش کن....
من_اوکی...بای بای...
پندار+بدرووود!!!
سوارماشین شدم...
سمیرا بااین آهنگای بامزه ی بندری منو سرحال آورده بود...
سمیرا+چی میگفتین؟!
من_به توچه...؟!
سمیرا+چی بهت دادکلک؟!
(من_رانندگیتوبکن...
سمیرا+یاشه..به درک نگو...اصن به سمانه جون میگم کجا بودی؟!یا به پروانه جون میگم همش فحشای ناجوربه عمه ی من که خودش باشه میدادی....
من_بریم خونه ی ما...نشونت میدم پررو...نمیدونم توشوهرنداری...
سمیرا+فعلا که باپدرجناب عالی دوست شده...ول کنش نیس....وای وقتی میره پیش یابات دیگه یادش نمیاد سمیرایی هس...باید باپدرت دعوا کنم!!!
من_شوهرتو سفت بچسب...پدرمنو مقصرنکن...والا....ولگرد فضول...
سمیرا+ای بشکنه این دست...چرا دست من اصن چهاردست و پای توبشکنه....که نمک میخوری نمک دونو میشکنه....
*******
#رمان#رمانخونه
۴.۱k
۱۸ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.