نویسندهcole long

نویسنده:cole long
مترجم و ویرایشگر: فیونا

#پارت_سوم

جرعه‌ای از قهوه‌ی سرد خوردم و لیست خرید فردایم را نوشتم: مرغ، سبزیجات، دستمال‌کاغذی، شراب… چندین بطری شراب. لیست را تا کردم و در جیب شلوار جینم گذاشتم.

ناگهان صدای بوق در هدفون‌هایم پیچید: تماس جدید. روی صفحه نام و شماره‌ای ظاهر شد.

«۹۱۱، مورد اضطراری شما چیه؟» با صدای واضح پرسیدم.

«کمک می‌خوام.» صدای کودکی در گوشم پیچید.

«اسمت چیه؟ مشکلت چیه عزیزم؟» سعی کردم آرام بپرسم.

«کمک می‌خوام.» باز همان جمله را گفت.

گفتم: «تا نگویی چه شده، نمی‌توانم کمکت کنم.» ولی ناگهان خط قطع شد.

بلافاصله شماره را گرفتم، اما زنگ نخورد و تماس وصل نشد. مجبور شدم یکی از مأموران را خبر کنم.

«جنکینز، لطفاً به آدرس 5689 خیابان هیکوری ولی برو. احتمالاً یک قربانی داریم. تماس گرفتم ولی جواب نداد.»

او خندید: «کارا، امیدوارم تنها تو اون اتاقک کوچیک خیلی حوصله‌ت سر نرفته باشه. شب و تنهایی چه می‌کنی؟»
گفتم: «خفه شو. اتفاقاً شب خوبی دارم. گزارش بده.»

«چشم قربان!» و تماس قطع شد.

ادامه دارد... .
دیدگاه ها (۰)

نویسنده:cole long مترجم و ویرایشگر:فیونا#پارت_چهارمبه صفحه‌ی...

تماس عجیب با ۹۱۱

نویسنده: cole longمترجم و ویرایشگر: فیونا#پارت_دوم«اوه، سلام...

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت هشت🌷✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ...

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط