part40
#part40
داریا:دلم خیلی میخواد خونه پدر مادرمو پیدا کنم ولی هیچی یادم نمیاد
کوک:عزیزم من که دارم تمام تلاشمو میکنم
داریا:آخه چجوری میخوای پیدا کنی من حتی یدونه نشونه هم ازش بهت ندادم
کوک:تو منو دست کم گرفتی؟
داریا:نه عزیزم چه دسته کمی فقط ناامیدم ما اینجا موندیم تا اون خونه رو پیدا کنیم ولی بازم...
کوک:پیداش میکنم بهت قول میدم عزیزم
داریا خواست قهوه رو بریزه که کوک نزاشت
کوک:من میریزم
کوک قهوه رو تو فنجون ریخت و تو سینی گذاشت و بعد اونارو برد داریا پشت سر کوک رفت و کنارش رو مبل نشست لیام هم تاتی با چشمایه خوابالو سمت مامان باباش
داریا:خوابت میاد پسرم؟
داریا لیام رو بغل کرد تو بغلش خوابوند پستونکش که رو میز بود و برداشت و گذاشت دهنش همونطور که لیام تو بغل داریا خواب بود قهوش هم میخورد قهوش رو رو میز گذاشت
کوک:بدش من ببرمش تو اتاق
داریا:باشه
کوک لیام رو تو بغلش گرفت و برد تو اتاق رو تختش خوابوندش دستی رو سر و صورتش کشید و رفت بیرون و دوباره کنار داریا نشست
کوک:بلاخره این فسقلی مارو تنها گذاشت
از کمرش گرفت به خودش چسبوند
کوک:نتونستیم زیاد باهم وقت بزاریم
داریا دستشو رو گونه کوک کشید و بوسیدش اونم همراهی کرد
کوک:نظرت چیه باهم آشپزی کنیم
داریا:نظرم مثبته
کوک:پاشو بریم
داریا و کوک تو آشپزخونه رفتن و هرکودوم پیش بند بستن مواد پاستا رو بیرون گذاشتن و شروع کردن به غذا درست کردن داریا سیرهارو خورد میکرد و سرخ میکرد کوک هم پنیر رو با رنده تو یه کاسه خورد میکرد داریا آب جوش رو گذاشت و دونه دونه از ماکارانی میریخت توش کوک که تقریبا کارش تموم شد اومد و کنار داریا وایساد یه دستشو رو کمر دخترک گذاشت و سرشو تو گردنش برد
+هی هواسم پرت میشه آب جوش میریزه رومون ها (خنده)
_تو فقط هواست از من پرت نشه اون مهم نیست
+یعنی میخوای بگی بسوزم؟
_من کی گفتم؟حرف تو دهنم نزار
+باشه(خنده)کوک میشه تو اون ظرف خالیش کنی؟
_باشه
داریا:دلم خیلی میخواد خونه پدر مادرمو پیدا کنم ولی هیچی یادم نمیاد
کوک:عزیزم من که دارم تمام تلاشمو میکنم
داریا:آخه چجوری میخوای پیدا کنی من حتی یدونه نشونه هم ازش بهت ندادم
کوک:تو منو دست کم گرفتی؟
داریا:نه عزیزم چه دسته کمی فقط ناامیدم ما اینجا موندیم تا اون خونه رو پیدا کنیم ولی بازم...
کوک:پیداش میکنم بهت قول میدم عزیزم
داریا خواست قهوه رو بریزه که کوک نزاشت
کوک:من میریزم
کوک قهوه رو تو فنجون ریخت و تو سینی گذاشت و بعد اونارو برد داریا پشت سر کوک رفت و کنارش رو مبل نشست لیام هم تاتی با چشمایه خوابالو سمت مامان باباش
داریا:خوابت میاد پسرم؟
داریا لیام رو بغل کرد تو بغلش خوابوند پستونکش که رو میز بود و برداشت و گذاشت دهنش همونطور که لیام تو بغل داریا خواب بود قهوش هم میخورد قهوش رو رو میز گذاشت
کوک:بدش من ببرمش تو اتاق
داریا:باشه
کوک لیام رو تو بغلش گرفت و برد تو اتاق رو تختش خوابوندش دستی رو سر و صورتش کشید و رفت بیرون و دوباره کنار داریا نشست
کوک:بلاخره این فسقلی مارو تنها گذاشت
از کمرش گرفت به خودش چسبوند
کوک:نتونستیم زیاد باهم وقت بزاریم
داریا دستشو رو گونه کوک کشید و بوسیدش اونم همراهی کرد
کوک:نظرت چیه باهم آشپزی کنیم
داریا:نظرم مثبته
کوک:پاشو بریم
داریا و کوک تو آشپزخونه رفتن و هرکودوم پیش بند بستن مواد پاستا رو بیرون گذاشتن و شروع کردن به غذا درست کردن داریا سیرهارو خورد میکرد و سرخ میکرد کوک هم پنیر رو با رنده تو یه کاسه خورد میکرد داریا آب جوش رو گذاشت و دونه دونه از ماکارانی میریخت توش کوک که تقریبا کارش تموم شد اومد و کنار داریا وایساد یه دستشو رو کمر دخترک گذاشت و سرشو تو گردنش برد
+هی هواسم پرت میشه آب جوش میریزه رومون ها (خنده)
_تو فقط هواست از من پرت نشه اون مهم نیست
+یعنی میخوای بگی بسوزم؟
_من کی گفتم؟حرف تو دهنم نزار
+باشه(خنده)کوک میشه تو اون ظرف خالیش کنی؟
_باشه
۱۳.۹k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.