مافیای من
#مافیای_من
P:74
(ویو ا.ت)
دستمو به لبه ی پنجره گرفتم و با یه حرکت خودم و روی پنجره کشیدم و بالا رفتم
حالا لبه ی پنجره وایستاده بودم و کوچک ترین حرکتی باعث میشد بی اوفتم رو سونگمین و پرس اش کنم
البته فکر خوبیه ها
این کارو بکنم؟
بیخیال شدم و سعی کردم پنجره رو باز کنم که نشد
دوباره با قدرت بیشتری سعی کردم که بازم نشد
به سونگمینی نگاه کردم که نگران بهم زول زده بود
آروم گفت
سونگمین:قفله؟!
سرم و تکون دادم که عصبی دستشو لای موهاش فرو برد
به پنجره ای که قفل بود نگاه کردم
اصلا جهنم و ضرر
دستهامو مشت کردم و با شتاب به پنجره کوبیدم
شیشه با صدای بدی شکست و رد خونم روی شیشه ها موند
شیشه هایی که مونده بودو با دست برداشتم که با صدای نگران سونگمین به طرفش برگشتم
سونگمین: یااااا دیوونه شدی؟!
بیخیال گفتم
ا.ت: بودم!!
دیگه بهش اهمیت ندادم و از پنجره داخل رفتم
نور ماه از پنجره به داخل میتابید و باعث میشد داخل اتاقو ببینم
انگار یه اتاق خواب بود
بیخیال شدم و به سمت در رفتمو بازش کردم
با خارج شدنم از اتاق و دیدن فضای تاریک سالن گوشیمو از توی کیفم در آوردم و چراغ شو روشن کردم و دنبال برق گشتم
با پیدا کردنش بلافاصله روشنش کردم و مشغول برانداز کردن سالن شدم
فضای بزرگ و قشنگی داشت
بیخیال این چیزا شدم و به سمت در سالن رفتم
با باز شدنش و نمایان شدن هیکل سونگمین توی در کنار رفتم که بلافاصله وارد خونه شد
درحالی که هنوزم متعجب بود گفت
سونگمین: ا.ت نمیتونی مثل آدم یه کاری و انجانم بدی؟
دستمو بالا آوردم که هنوزم داشت خون می اومد
ا.ت: چیزی نشده که
نفسشو کلافه بیرون داد
سونگمین: پس.....حداقل باند پیچیش کن
سرم و تکون دادم که بلافاصله به سمت مبل رفتم و خودشو روش انداخت
سونگمین: وای خداااا
P:74
(ویو ا.ت)
دستمو به لبه ی پنجره گرفتم و با یه حرکت خودم و روی پنجره کشیدم و بالا رفتم
حالا لبه ی پنجره وایستاده بودم و کوچک ترین حرکتی باعث میشد بی اوفتم رو سونگمین و پرس اش کنم
البته فکر خوبیه ها
این کارو بکنم؟
بیخیال شدم و سعی کردم پنجره رو باز کنم که نشد
دوباره با قدرت بیشتری سعی کردم که بازم نشد
به سونگمینی نگاه کردم که نگران بهم زول زده بود
آروم گفت
سونگمین:قفله؟!
سرم و تکون دادم که عصبی دستشو لای موهاش فرو برد
به پنجره ای که قفل بود نگاه کردم
اصلا جهنم و ضرر
دستهامو مشت کردم و با شتاب به پنجره کوبیدم
شیشه با صدای بدی شکست و رد خونم روی شیشه ها موند
شیشه هایی که مونده بودو با دست برداشتم که با صدای نگران سونگمین به طرفش برگشتم
سونگمین: یااااا دیوونه شدی؟!
بیخیال گفتم
ا.ت: بودم!!
دیگه بهش اهمیت ندادم و از پنجره داخل رفتم
نور ماه از پنجره به داخل میتابید و باعث میشد داخل اتاقو ببینم
انگار یه اتاق خواب بود
بیخیال شدم و به سمت در رفتمو بازش کردم
با خارج شدنم از اتاق و دیدن فضای تاریک سالن گوشیمو از توی کیفم در آوردم و چراغ شو روشن کردم و دنبال برق گشتم
با پیدا کردنش بلافاصله روشنش کردم و مشغول برانداز کردن سالن شدم
فضای بزرگ و قشنگی داشت
بیخیال این چیزا شدم و به سمت در سالن رفتم
با باز شدنش و نمایان شدن هیکل سونگمین توی در کنار رفتم که بلافاصله وارد خونه شد
درحالی که هنوزم متعجب بود گفت
سونگمین: ا.ت نمیتونی مثل آدم یه کاری و انجانم بدی؟
دستمو بالا آوردم که هنوزم داشت خون می اومد
ا.ت: چیزی نشده که
نفسشو کلافه بیرون داد
سونگمین: پس.....حداقل باند پیچیش کن
سرم و تکون دادم که بلافاصله به سمت مبل رفتم و خودشو روش انداخت
سونگمین: وای خداااا
۸.۰k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.