پیمانی در سایه ها . پارت 4
پیمانی در سایهها
هرجومرج سراسر بندرگاه را فرا گرفته بود. صدای انفجارها و درگیری میان نیروهای یونا و کایدو، همراه با قدرت مایکی و استراتژی یونا، فضای مهیجی ایجاد کرده بود. مایکی در میان نبرد، با مهارت و خونسردی خاص خود، دشمنان را یکی پس از دیگری شکست میداد. او با حرکاتی سریع و بینقص، راه خود را به سمت ساختمان اصلی کایدو باز کرد.
یونا که کنار نیروهایش ایستاده بود و بهدقت نظارهگر جنگ بود، دید که کایدو شخصاً وارد میدان میشود. او با صدایی پرقدرت به افرادش فرمان داد:
- موقعش رسیده که سر مار رو قطع کنیم.
یونا و مایکی، همزمان به کایدو نزدیک شدند. کایدو که انتظار چنین حرکتی را نداشت، با لبخندی مغرورانه به آنها نگاه کرد و گفت:
- فکر کردید میتونید من رو اینطور ساده شکست بدید؟ شما هیچچیزی از قدرت واقعی نمیدونید.
اما اینبار، یونا و مایکی با هماهنگیای که اتحادشان را ثابت میکرد، به او پاسخ دادند. مایکی با صدای آرام اما پرصلابت گفت:
- قدرت واقعی اون چیزیه که تو نمیفهمی. اعتماد و اتحاد.
نبرد نهایی آغاز شد. مایکی با حرکات قدرتمند و سریع خود کایدو را متحیر کرد، درحالیکه یونا با ذهن استراتژیکش مسیر حرکت را پیشبینی میکرد و نقشههای او را یکییکی خنثی میکرد. پس از نبردی سنگین و پرتنش، بالاخره کایدو شکست خورد و نیروهایش از هم پاشیدند.
در پایان شب، یونا و مایکی کنار یکدیگر در بالای ساختمان بندرگاه ایستاده بودند و به افق نگاه میکردند. یونا با نفس عمیقی گفت:
- این فقط یک شروع بود. دشمنان بیشتری خواهند آمد.
مایکی با لبخندی کوچک و آرامشبخش جواب داد:
- بیا از پسشون بربیایم. مثل همیشه.
یونا نگاهی کوتاه به او انداخت و گفت:
- شاید این اتحاد بد نباشه.
مایکی تنها سرش را تکان داد و نگاهش را به ستارههایی که در آسمان میدرخشیدند، دوخت. اتحاد آنها، اگرچه در دنیایی تاریک شکل گرفته بود، اما حالا چیزی بیشتر از یک قرارداد بود.
---
#انیمه
#بونتن
#مایکی
#وانشات
#سناریو
#توکیو_ریونجرز
هرجومرج سراسر بندرگاه را فرا گرفته بود. صدای انفجارها و درگیری میان نیروهای یونا و کایدو، همراه با قدرت مایکی و استراتژی یونا، فضای مهیجی ایجاد کرده بود. مایکی در میان نبرد، با مهارت و خونسردی خاص خود، دشمنان را یکی پس از دیگری شکست میداد. او با حرکاتی سریع و بینقص، راه خود را به سمت ساختمان اصلی کایدو باز کرد.
یونا که کنار نیروهایش ایستاده بود و بهدقت نظارهگر جنگ بود، دید که کایدو شخصاً وارد میدان میشود. او با صدایی پرقدرت به افرادش فرمان داد:
- موقعش رسیده که سر مار رو قطع کنیم.
یونا و مایکی، همزمان به کایدو نزدیک شدند. کایدو که انتظار چنین حرکتی را نداشت، با لبخندی مغرورانه به آنها نگاه کرد و گفت:
- فکر کردید میتونید من رو اینطور ساده شکست بدید؟ شما هیچچیزی از قدرت واقعی نمیدونید.
اما اینبار، یونا و مایکی با هماهنگیای که اتحادشان را ثابت میکرد، به او پاسخ دادند. مایکی با صدای آرام اما پرصلابت گفت:
- قدرت واقعی اون چیزیه که تو نمیفهمی. اعتماد و اتحاد.
نبرد نهایی آغاز شد. مایکی با حرکات قدرتمند و سریع خود کایدو را متحیر کرد، درحالیکه یونا با ذهن استراتژیکش مسیر حرکت را پیشبینی میکرد و نقشههای او را یکییکی خنثی میکرد. پس از نبردی سنگین و پرتنش، بالاخره کایدو شکست خورد و نیروهایش از هم پاشیدند.
در پایان شب، یونا و مایکی کنار یکدیگر در بالای ساختمان بندرگاه ایستاده بودند و به افق نگاه میکردند. یونا با نفس عمیقی گفت:
- این فقط یک شروع بود. دشمنان بیشتری خواهند آمد.
مایکی با لبخندی کوچک و آرامشبخش جواب داد:
- بیا از پسشون بربیایم. مثل همیشه.
یونا نگاهی کوتاه به او انداخت و گفت:
- شاید این اتحاد بد نباشه.
مایکی تنها سرش را تکان داد و نگاهش را به ستارههایی که در آسمان میدرخشیدند، دوخت. اتحاد آنها، اگرچه در دنیایی تاریک شکل گرفته بود، اما حالا چیزی بیشتر از یک قرارداد بود.
---
#انیمه
#بونتن
#مایکی
#وانشات
#سناریو
#توکیو_ریونجرز
- ۲.۸k
- ۲۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط