love or friend
love or friend
part25
یک هفته بعد
ا/ت
من الان حس میکنم خیلی خوبم هم زمان هم تهیونگ دارم هم میرا ولی تهیونگ از میرا خبر داره ولی میرا از تهیونگ نه نمیدونم اگه بفهمه چه واکنشی نشون میده و میخواد چیکار کنه وقتی بهش فک میکردم تمام بدنم میلرزید ولی همیشه بابام میگه تو زمان حال زندگی کن گذشته رفته آینده هم میاد فکر هیچ کدومشون نکن همون آینده هایی که ازش میترسی یه روز برات خاطره بد میشن یا خوب پس فکرشون نکن این حرف بابام باعث میشه حالم خوب بشه ولی نمیشه که دربارش هم فک نکرد
میرا: ا/ت جون
ا/ت: بله
میرا: خوبی تو فکر بودی
ا/ت: نه خوبم
میرا:من تکالیف درس بعدو ننوشتم من مینویسم تو برو بیرون
ا/ت: باشه
رفتم تو حیات دانشگاه دور میزدم که یکی دستمو گرفت
تهیونگ: چطوری گل دختر
ا/ت: دیوونه شدی
تهیونگ: اره دیوونتم خودت تنهایی؟
ا/ت: خب میرا میخواست درسای ساعت بعدو بنویسه
تهیونگ: خب اینجوری من میتونم بیشتر ببینمت
ا/ت: مطمئنی
تهیونگ: اره قربونت بشم
ا/ت: وقتی که اومدی چی صدام زدی؟
تهیونگ: گل دختر
ا/ت: تهیونگا
تهیونگ: جانم
ا/ت: خیلی دوست دارم
تهیونگ: منم همینطور
رفتم تهیونگ بغل کردم
تهیونگ: همین
ا/ت: پس چی میخوای
تهیونگ: خودت میدونی
دستمو گذاشتم رو گونه هاشو سرشو به سرم نزدیک کردمو لبشو بوسیدم
ا/ت: خوب شد
تهیونگ: عالی شد
ا/ت: بریم دیگه
تهیونگ: بریم امشب بریم سرقرار؟
ا/ت: اره چرا که نه اینقدر زود زود به من نگو من ذوق زده میشم درسانو یادم میره
تهیونگ: بریم دیگه
ا/ت: بریم
تهیونگ رفت منم خواستم برم که یه سطل اب بزرگ رو سرم خالی شد
کسی دورم نبود تنها بودم میخواستم بفهمم کیه چرا اینکارو کرده
ا/ت: شما کی هستید؟
رفتم تو کلاس با لباسای خیسم رفتم پیش میرا
ا/ت: میرا دستمال داری
میرا: نه اگه داشته باشم هم نمیدادم
ا/ت: چرا چیشده نمیدونم کدوم دیوونه ای اینکارو کرد
میرا: اون دیوونه من بودم
ا/ت: چی تو؟ چرا؟
یه مشکلی پیش اومده بود نمیتونستم بزارم الان گذاشتم
#فیک
#سناریو
part25
یک هفته بعد
ا/ت
من الان حس میکنم خیلی خوبم هم زمان هم تهیونگ دارم هم میرا ولی تهیونگ از میرا خبر داره ولی میرا از تهیونگ نه نمیدونم اگه بفهمه چه واکنشی نشون میده و میخواد چیکار کنه وقتی بهش فک میکردم تمام بدنم میلرزید ولی همیشه بابام میگه تو زمان حال زندگی کن گذشته رفته آینده هم میاد فکر هیچ کدومشون نکن همون آینده هایی که ازش میترسی یه روز برات خاطره بد میشن یا خوب پس فکرشون نکن این حرف بابام باعث میشه حالم خوب بشه ولی نمیشه که دربارش هم فک نکرد
میرا: ا/ت جون
ا/ت: بله
میرا: خوبی تو فکر بودی
ا/ت: نه خوبم
میرا:من تکالیف درس بعدو ننوشتم من مینویسم تو برو بیرون
ا/ت: باشه
رفتم تو حیات دانشگاه دور میزدم که یکی دستمو گرفت
تهیونگ: چطوری گل دختر
ا/ت: دیوونه شدی
تهیونگ: اره دیوونتم خودت تنهایی؟
ا/ت: خب میرا میخواست درسای ساعت بعدو بنویسه
تهیونگ: خب اینجوری من میتونم بیشتر ببینمت
ا/ت: مطمئنی
تهیونگ: اره قربونت بشم
ا/ت: وقتی که اومدی چی صدام زدی؟
تهیونگ: گل دختر
ا/ت: تهیونگا
تهیونگ: جانم
ا/ت: خیلی دوست دارم
تهیونگ: منم همینطور
رفتم تهیونگ بغل کردم
تهیونگ: همین
ا/ت: پس چی میخوای
تهیونگ: خودت میدونی
دستمو گذاشتم رو گونه هاشو سرشو به سرم نزدیک کردمو لبشو بوسیدم
ا/ت: خوب شد
تهیونگ: عالی شد
ا/ت: بریم دیگه
تهیونگ: بریم امشب بریم سرقرار؟
ا/ت: اره چرا که نه اینقدر زود زود به من نگو من ذوق زده میشم درسانو یادم میره
تهیونگ: بریم دیگه
ا/ت: بریم
تهیونگ رفت منم خواستم برم که یه سطل اب بزرگ رو سرم خالی شد
کسی دورم نبود تنها بودم میخواستم بفهمم کیه چرا اینکارو کرده
ا/ت: شما کی هستید؟
رفتم تو کلاس با لباسای خیسم رفتم پیش میرا
ا/ت: میرا دستمال داری
میرا: نه اگه داشته باشم هم نمیدادم
ا/ت: چرا چیشده نمیدونم کدوم دیوونه ای اینکارو کرد
میرا: اون دیوونه من بودم
ا/ت: چی تو؟ چرا؟
یه مشکلی پیش اومده بود نمیتونستم بزارم الان گذاشتم
#فیک
#سناریو
۳۸.۳k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.