سلام مهربانم
سلام مهربانم..
از پیش قاصدک ها می آیم
شنیده ام
بدنبال نشانی من میگردی
راستش را بخواهی
دومین خانه ازکوچه ی بهار مینشینیم!
درب خانه مان،
درخت سیبی است که از زیبایی خاطره های باتو کاشته ام آن را..
بوی خوشی دارد،
اگر بگذری مجنون آن میشوی!
خانه مان زنگ ندارد و درب آن همیشه برای لمس آغوش محبت باز است
پس
اگر آمدی صدایم کن!
بگو دنبال کسی میگردم که همیشه بموقع دلتنگ میشد و همیشه از قلبش صدای لبخند می آمد!!
احتمالا زنی با موهای همیشه باز با چادر رنگی به اسقبال تو می آید
که دستانش گرم است و چشمانش مثل من خندان
مادرم است،نگران نباش..!
عادت دارد برای عزیزان من چای بیاورد
حتمن از چای اش بنوش..
پر است از زعفران از محبت!
خواهرم را اگر دیدی کنار حوض
وسط آسمان آبی حیاطمان
با دامنی از گل های اطلسی
برایش دست تکان بده و کمی بخند برایش!
نمی دانی شکوفه ی بین موهایش موقع لبخند چه بوی خوشی دارند!
اگر که مجبور بودی بجای آواز گنجشک های کوچه
صدای قار قار رادیو را بشنوی ببخش،
عادت پدرهارا که میدانی نمیشود تغییر داد..
راستی
مطمعنم که مرا میشناسی هنوز
دلتنگ شده ای و بغض میباری
یادت مانده
در آخرین روز پاییز
قول دادیم که
قرارمان باشد به "اردی بهشت" فکر کنیم..
پس
منتظرم بمان
تا چایت سرد نشده به هم آغوشی تو خواهم رسید
درست به وقت دلتنگی!
#رامین_درافشان
از پیش قاصدک ها می آیم
شنیده ام
بدنبال نشانی من میگردی
راستش را بخواهی
دومین خانه ازکوچه ی بهار مینشینیم!
درب خانه مان،
درخت سیبی است که از زیبایی خاطره های باتو کاشته ام آن را..
بوی خوشی دارد،
اگر بگذری مجنون آن میشوی!
خانه مان زنگ ندارد و درب آن همیشه برای لمس آغوش محبت باز است
پس
اگر آمدی صدایم کن!
بگو دنبال کسی میگردم که همیشه بموقع دلتنگ میشد و همیشه از قلبش صدای لبخند می آمد!!
احتمالا زنی با موهای همیشه باز با چادر رنگی به اسقبال تو می آید
که دستانش گرم است و چشمانش مثل من خندان
مادرم است،نگران نباش..!
عادت دارد برای عزیزان من چای بیاورد
حتمن از چای اش بنوش..
پر است از زعفران از محبت!
خواهرم را اگر دیدی کنار حوض
وسط آسمان آبی حیاطمان
با دامنی از گل های اطلسی
برایش دست تکان بده و کمی بخند برایش!
نمی دانی شکوفه ی بین موهایش موقع لبخند چه بوی خوشی دارند!
اگر که مجبور بودی بجای آواز گنجشک های کوچه
صدای قار قار رادیو را بشنوی ببخش،
عادت پدرهارا که میدانی نمیشود تغییر داد..
راستی
مطمعنم که مرا میشناسی هنوز
دلتنگ شده ای و بغض میباری
یادت مانده
در آخرین روز پاییز
قول دادیم که
قرارمان باشد به "اردی بهشت" فکر کنیم..
پس
منتظرم بمان
تا چایت سرد نشده به هم آغوشی تو خواهم رسید
درست به وقت دلتنگی!
#رامین_درافشان
- ۲.۷k
- ۰۵ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط