مثلث عشقی
مثلث عشقی
پارت 1
ا/ت ویو
یه روز عادی بود...
مثل همیشه دست تو دست بابام، داشتم خرید میکردم که یهو دیوار رز شکسته شد و تایتان ها حمله ور شدن به داخل دیوار...
منو بابام داشتیم دیوانه وار میدوییدم.. ترسی که داشتم، وصف نشدنی بود....
رسیدیم دم در خونه بابام در خونه رو باز کرد ولی صد در صد نمیخاستم چیزی که اونجا بود رو ببینیم....
یه تایتان دو متری داخل خونه نشسته بود و داشت مامانم رو میخورد....
بابا عصبی بود و یه چوب برداشت و خواست تایتان رو بزنه
سعی کردم جلو شو بگیرم ولی نشد
اون تایتان دست پدرم رو گرفت و همون لحظه به تایتان 12 متری پاش رو کوبید داخل خونه مون..
هم بابام هم تیکه های جنازه ی مامانم.... نابود شدن
من شک شده بودم و نمیتونستم حرکت کنم تا اینکه.....
آرمین ویو
داشتیم با تایتان ها مبارزه میکردیم که یه لحظه چشمم به یه دختر حدودا 28 ساله که جلوی یه خونه خرابه ایستاده بود افتاد..
سریع رفتم و دستش و گرفتم و کشیدیمش بالا تا تعمه ی تایتان ها نشه.....
آرمین:حالت خوبه؟ چرا اونجا وایساده بودی؟
ا/ت:من... مام...
آرمین:باشه بعدا ازت میپرسم فعلا باید قایم شی فهمیدی؟
ا/ت:باشه
راوی ویو
ا/ت به سمت جلو دویید، با تمام سرعتش
و یجای امن پیدا کرد و قایم شد
و شروع به گریه کرد...
تا اینکه ارن اومد و پیداش کرد..
ارن:تو.... تو اینجا چیکار میکنی؟ هیچ جا امن نیست
ا/ت:من......
پایان.....
برای پارت های بعدی حمایت کنید:)💜
پارت 1
ا/ت ویو
یه روز عادی بود...
مثل همیشه دست تو دست بابام، داشتم خرید میکردم که یهو دیوار رز شکسته شد و تایتان ها حمله ور شدن به داخل دیوار...
منو بابام داشتیم دیوانه وار میدوییدم.. ترسی که داشتم، وصف نشدنی بود....
رسیدیم دم در خونه بابام در خونه رو باز کرد ولی صد در صد نمیخاستم چیزی که اونجا بود رو ببینیم....
یه تایتان دو متری داخل خونه نشسته بود و داشت مامانم رو میخورد....
بابا عصبی بود و یه چوب برداشت و خواست تایتان رو بزنه
سعی کردم جلو شو بگیرم ولی نشد
اون تایتان دست پدرم رو گرفت و همون لحظه به تایتان 12 متری پاش رو کوبید داخل خونه مون..
هم بابام هم تیکه های جنازه ی مامانم.... نابود شدن
من شک شده بودم و نمیتونستم حرکت کنم تا اینکه.....
آرمین ویو
داشتیم با تایتان ها مبارزه میکردیم که یه لحظه چشمم به یه دختر حدودا 28 ساله که جلوی یه خونه خرابه ایستاده بود افتاد..
سریع رفتم و دستش و گرفتم و کشیدیمش بالا تا تعمه ی تایتان ها نشه.....
آرمین:حالت خوبه؟ چرا اونجا وایساده بودی؟
ا/ت:من... مام...
آرمین:باشه بعدا ازت میپرسم فعلا باید قایم شی فهمیدی؟
ا/ت:باشه
راوی ویو
ا/ت به سمت جلو دویید، با تمام سرعتش
و یجای امن پیدا کرد و قایم شد
و شروع به گریه کرد...
تا اینکه ارن اومد و پیداش کرد..
ارن:تو.... تو اینجا چیکار میکنی؟ هیچ جا امن نیست
ا/ت:من......
پایان.....
برای پارت های بعدی حمایت کنید:)💜
۴.۱k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.