اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت19

بدون اینکه برگردم نگاهش کنم قیافه ی چندش به خودم گرفتم و چیزی نگفتم و فقط دوییدم تا جایی که میتونم ازش دور شم!!

انقدر دوییده بودم که نفس واسم نمونده بود نزدیک خونه ی اکبر که شدم آروم آروم قدم میزدم و نفس های عمیق میکشیدم که حالم جا بیاد....

کنار درشون وایسادم که بوی تر‌یاک به مشامم خورد و پوفی کشیدم و شالمو جلوی دماغم گرفتم و شروع کردم به در زدن...

یکی دو دقیقه گذشت که درو باز کرد و قیافه خمار و ترسناک اکبر نمایان شد...

با اون دندونای زرد و پوسیده اش لبخند چندشی زد و گفت:

-سلام آهو خانوم خوبی؟! بفرما داخل!!

اخمی کردم و بدون اینکه جوابشو بدم کیسه ی ماهی و سمتش گرفتم و همزمان گفتم:

+اینو عماد فرستاده واستون!!

تک خنده ای کرد که نزدیک بود از دیدن قیافه اش بالا بیارم...

اومد چیزی بگه که یکی از داخل خونه با صدای گرفته داد زد:

-کیه اکبر؟!

اکبر نگاهی به سرتاپام انداخت و خندون گفت:

-خواهر عماده!!!

مرد از داخل خونه جون کشداری گفت و لب زد:

- خب بیارش تو!!

هوا تاریک شده بود و هیچکس این اطراف نبود و ته دلم واقعا ترسیده بود..
برای اینکه زودتر از شر اینا خلاص شم با تشر گفتم:

+بگیر دیگه این کیسه رو دستم خسته شد!!!

اکبر با خنده تو چشمام زل و زد و به جا گرفتن کیسه مچ دستمو گرفت که وحشت زده گفتم:

-داری چیکار میکنی؟!

بی توجه به سوالم دستمو محکم تر گرفت و با همه توان به سمت داخل خونه میکشید...
دیدگاه ها (۶)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت20با تمام قدر خودمو به عقب میکشیدم و ناخو...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت21من و روی زمین پرت کردن و اکبر با خنده گ...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت18آب دهنمو قورت دادم و برگشتم و با دیدن ه...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت17عماد با اکراه کیسه رو از زمین برداشت و ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط