ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت17
عماد با اکراه کیسه رو از زمین برداشت و با اعصبانیت درشو باز کرد و گفت:
-ببین چیز ترسناکی نیست که اینطوری رم کردی!!
ماهیه ماهییی!!
با دیدن ماهی ها نفسی از سر آسودگی کشیدم و کیسه رو از دستش گرفتم!!!
با گام های بلند به سمت در حرکت کردم و اومدم برم که مامانم گفت:
-آهو کجا؟! این وقت شب؟!
اومدم جوابشو بدم که عماد پیش دستی کرد و گفت:
-داره یه چیز و تا یه جا میبره الان میاد!!
به مامان نگاه کردم که سری تکون داد و رو به من گفت:
-زود بیا خونه ها، وسط راه گیر نکنی!!
با این حرف مامانم ناخودآگاه یاد عباس افتادم و لبخندی روی لبام نشست و با خودم گفتم:ایوللللل ایوللللل بهونه خود به خود جور شد و من نفهمیده بودم!!!
ماهی هارو میبرم تو راه برگشت هم میتونم عباس و ببینم!!!
واییییی خدایا قربونت برم من....
تو همین فکرا بودم که مامانم گفت:
-کجایی؟! شنیدی؟!
هول شده گفتم:
+ها؟! چی؟! باشه باشه، خدا حافظ!!
فوری اومدم بیرون و در محکم پشت سرم بستم و شاد و شنگول راه خونه ی اکبر و پیش گرفتم!!
داشتم زیر لب برای خودم آهنگ میخوندم و با ذوق آروم آروم میدوییدم و حدودا 100متر از خونه دور شده بودم که صدای آشنایی باعث شد از ترس لال مونی بگیرم:
- به به عجب آهوی چموشی!!!
#پارت17
عماد با اکراه کیسه رو از زمین برداشت و با اعصبانیت درشو باز کرد و گفت:
-ببین چیز ترسناکی نیست که اینطوری رم کردی!!
ماهیه ماهییی!!
با دیدن ماهی ها نفسی از سر آسودگی کشیدم و کیسه رو از دستش گرفتم!!!
با گام های بلند به سمت در حرکت کردم و اومدم برم که مامانم گفت:
-آهو کجا؟! این وقت شب؟!
اومدم جوابشو بدم که عماد پیش دستی کرد و گفت:
-داره یه چیز و تا یه جا میبره الان میاد!!
به مامان نگاه کردم که سری تکون داد و رو به من گفت:
-زود بیا خونه ها، وسط راه گیر نکنی!!
با این حرف مامانم ناخودآگاه یاد عباس افتادم و لبخندی روی لبام نشست و با خودم گفتم:ایوللللل ایوللللل بهونه خود به خود جور شد و من نفهمیده بودم!!!
ماهی هارو میبرم تو راه برگشت هم میتونم عباس و ببینم!!!
واییییی خدایا قربونت برم من....
تو همین فکرا بودم که مامانم گفت:
-کجایی؟! شنیدی؟!
هول شده گفتم:
+ها؟! چی؟! باشه باشه، خدا حافظ!!
فوری اومدم بیرون و در محکم پشت سرم بستم و شاد و شنگول راه خونه ی اکبر و پیش گرفتم!!
داشتم زیر لب برای خودم آهنگ میخوندم و با ذوق آروم آروم میدوییدم و حدودا 100متر از خونه دور شده بودم که صدای آشنایی باعث شد از ترس لال مونی بگیرم:
- به به عجب آهوی چموشی!!!
۱.۱k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.